a بایگانی آبان ۱۳۹۹ :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


۶ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

این شنبه رو برخلاف شنبه‌هایِ قبلی خیلی دوست دارم و این می‌تونه خیلی امیدوار کننده باشه.پذیرشم در اتفاقاتِ این چند وقت اخیر بی‌نظیر بوده و از من غزاله‌ای ساخته که دوستش دارم و به «خودِ آرمانیم»خیلی نزدیک تره.دیشب با خودم گفتم وقتی سال نود و نه تموم بشه قطعاً جایی یادداشت می‌کنم که امسال شب‌هایی رو صبح کردم که هرگز فکر نمی‌کردم روشنایی رو ببینم،اما من اینجام،من زنده‌ام و باز هم مثل هر مشکل دیگه‌ای که تو زندگیم داشتم،دستامُ رو زانو‌هام گذاشتم و خودم رو بلند کردم.من به این غزاله‌ای که سال نود و نه ساخت افتخار می‌کنم..حتی اگر جایِ زخم هایی که برام یادگاری گذاشت،عمیق باشن..اما مهم پذیرش من در مواجهه با اتفاقاتِ ریز و درشتِ امساله و تمام!

پ.ن:تنهام گذاشت بازم هر کس به جز سازم،حتی صدبار دیگه زمین بخورم بازم آیندمُ می‌سازم.

 


سما نویس ۹۹-۸-۲۴ ۰ ۲ ۱۳۱

سما نویس ۹۹-۸-۲۴ ۰ ۲ ۱۳۱


به قول «شمس لنگرودی»زندگی حکایت دریاست.گاهی خوشی و گاهی ناخوشی.

این روزها خیلی عجیب می‌گذرن،خیلی.یک روز بی‌نهایت بدون هیچ دلیل مبرهنی شادم و یک روز به هزار و یک دلیل ریز و درشت بی‌نهایت غمگین.انگار تمام غم عالم تو دلم رسوخ کرده باشه.با کوچک ترین اتفاقی می‌زنم زیر گریه و ساعت‌ها برای خودم گریه می‌کنم.لحظه‌ای انقدر امیدوارم که می‌خوام تا قله برم و گاهی انقدر ناامیدم که هیج دلیلی برای ادامه دادن نمی‌بینم و میلم رو به تمام کار‌هایی که ماقبل از این مشتاق‌شون بودم از دست می‌دم.

.

دوست دارم کلاس‌ها از ترم بعد دیگه مجازی نباشن با اینکه تو دانشگاه با کسی معاشرت ندارم اما دلم برایِ تنهاییم تو شهیدبهشتی تنگ شده..حداقل اتفاقِ خوشایند این بود که هرروز مجبور بودم از خونه بیرون برم،آدم‌هایِ زیادی رو تو مسیر و دانشگاه ببینم.ادیدن آدم‌ها خیلی به من کمک می‌کنن،خیلی.وقتی لبخندِ آد‌م‌ها رو تو مترو می‌دیدم،ناخودآگاه میل به زندگیم بیشتر می‌شد و وقتی قیافه‌هایِ در‌هم‌شون رو می‌دیدم،روزم رو از دست می‌دادم.اما روزها سخت می‌گذرن و معاشرتم خلاصه می‌شه به خانوادم و پرتو...واقعاً از روزهایی که می‌گذرن،بویِ زندگی میاد؟؟

 

پ.ن1:به اندکی «شور زندگی»جهت دوام آوردن نیازمندم.

پ.ن2:شهید بهشتی عزیزم دلم برایت کوچک‌ترین واحد اندازه‌گیری شده.امیدوارم زمستون 99 رو با تو سپری کنم.

 

 


سما نویس ۹۹-۸-۱۹ ۰ ۲ ۱۲۰

سما نویس ۹۹-۸-۱۹ ۰ ۲ ۱۲۰


و اوقاتی هست که باید به خود افتخار کنیم برای تلاشی که برای رسیدن به خواسته‌هایمان می‌کنیم،انسان‌هایِ شریفی که با آنان در ارتباط هستیم،کتاب‌های خوبی که می‌خوانیم،موقعیت‌های خوبی که بدون کمک به دیگران به دست می‌آوریم که به یقیین لذت تلاش در خواسته‌هایمان غیر قابل وصف است و باید برایِ این نعمت خدا را شاکر باشیم که جز لطف خداوند نیست که احساس نیاز به تلاش و اتکا به خود از والاترین نعمات خدا می‌باشد.

پ.ن1:روزی که این متن رو می‌نوشتم،روزی بود که خودم رو از مهلکه‌ای نجات داده بودم و حالا بعد از یک‌سال دوباره همین حس رو دارم تجربه می‌کنم.این روزها دستایِ خودم رو سفت گرفتم و دارم از قعر دریا خودم رو نجات می‌دم...دارم تمام تلاشم رو می‌کنم تا دوباره به خودم ثابت کنم که «خودم»برایِ «خودم»کافیم.

پ.ن2:از آینه بپرس نام نجات دهنده‌ات را.آیا زمین که زیر پایِ تو می‌لرزد از تو تنها تر نیست؟_فروغِ فرخزاد_

 


سما نویس ۹۹-۸-۱۶ ۰ ۱ ۱۴۶

سما نویس ۹۹-۸-۱۶ ۰ ۱ ۱۴۶


دیشب عجیب ترین حال رو پشت سر گذاشتم.از خواب بلند شدم و چندین صفحه نوشتم.خودم هم دقیق نمی‌دونم از چی نوشتم.حتی شک دارم این خودم بودم که می‌نوشت./خدایِ من خیلی عجیب بود.وقتی هم که بالاخره تونستم بخوابم،خوابش رو دیدم.خوابِ خیلی عجیبی بود.نمی‌دونم باید حالِ دیشب رو به خوابم ربط بدم یا نه.اصلاً پاک گیج شدم.ناتوانم در توصیف دقیقِ دیشب.انگار داشتم «عدم»رو لمس می‌کردم.انگار آدم آیندم رو داشتم می‌دیدم.آدمِ آینده‌ی من ترس منه.من دیشب ترسم رو زندگی کردم.شب هم که به خواب رفتم،کسی رو دیدم که خیلی وقت میشه بهش علاقه‌مندم..خواب،خوابِ عجیبی بود در حالی که به ظاهر همه چیز شبیه واقعیت بود اما الان که از خواب بلند شدم،حال خاصی دارم.انگار هر لحظه با من بوده.انگار دیشب اون هم حالِ عجیبی داشته.شاید حتی اون هم به من فکر می‌کرده:))


سما نویس ۹۹-۸-۱۲ ۰ ۲ ۹۹

سما نویس ۹۹-۸-۱۲ ۰ ۲ ۹۹


راست است که می‌گویند همیشه ذره ای از وجود معشوق در دل عاشق می‌ماند.این بهترین تعبیری‌ست که می‌شود انجام داد..تا مدتِ نا معلومی هر چیزِ کوچکی را نشانه‌ای از او تلقی می‌کنی..تمامِ قهوه‌ها،ادکلن‌ها،کتاب‌ها،خیابان‌ها،آهنگ‌ها  ردی از او را با خود به همراه دارند.انگار همیشه او پشت سرت است اما نمی‌بینی‌اش و دلت بهتر از هر کسی می‌داند که امیدی به برگشت نیست.

پ.ن1:خدایا دیگه خودت باید دست به کار شی و من و از فکر این بشر بیرون بیاری.قوه‌ی انسانی جواب‌گویِ میزان علاقه‌ی من نیست..

پ.ن2:چه چیزی دردناک تر از این که بفهمیم کسی که دوستش داریم کسی رو دوست داره که رفیق ماست؟آخه چرا؟

 


سما نویس ۹۹-۸-۱۰ ۰ ۲ ۱۳۵

سما نویس ۹۹-۸-۱۰ ۰ ۲ ۱۳۵


در استیصال کامل به سر می برم.پر از اضطراب.پر از حس ناکافی بودن.پرم از این سوال که:<<اگه نشه چی؟>>

این روزها بارها و بارها روی برگه مینویسم راه من برای زندگی چیه؟و هر بار برگه رو سفید رها می کنم.در جایی از فلسفه گیر کرده ام که راه فراری نیست.تنها کاری که به ذهنم میرسه حذف تک تک کارهای روزانم.می خوام بدونم از زندگی چی می خوام.تمرکزم رو صرف کارهای کم تری می کنم که می دونم تواناییش رو دارم.البت اگه حس ناکافی بودن مجال بده.من خیلی وقته که می نویسم از وقتی که الفبا رو شناختم،نوشتم و تا الان هم ادامه دادم.من می نویسم تا بین نوشته هام به شناختی از خودم برسم.مدل من برای خودشناسی همینه.من راه دیگه ای بلد نیستم.با من بشنو.من از خودم می گم تو هم برام از خودت بگو.تو چه طوری خودت رو میشناسی؟

 


سما نویس ۹۹-۸-۰۸ ۲ ۳ ۱۴۹

سما نویس ۹۹-۸-۰۸ ۲ ۳ ۱۴۹


آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.