در استیصال کامل به سر می برم.پر از اضطراب.پر از حس ناکافی بودن.پرم از این سوال که:<<اگه نشه چی؟>>
این روزها بارها و بارها روی برگه مینویسم راه من برای زندگی چیه؟و هر بار برگه رو سفید رها می کنم.در جایی از فلسفه گیر کرده ام که راه فراری نیست.تنها کاری که به ذهنم میرسه حذف تک تک کارهای روزانم.می خوام بدونم از زندگی چی می خوام.تمرکزم رو صرف کارهای کم تری می کنم که می دونم تواناییش رو دارم.البت اگه حس ناکافی بودن مجال بده.من خیلی وقته که می نویسم از وقتی که الفبا رو شناختم،نوشتم و تا الان هم ادامه دادم.من می نویسم تا بین نوشته هام به شناختی از خودم برسم.مدل من برای خودشناسی همینه.من راه دیگه ای بلد نیستم.با من بشنو.من از خودم می گم تو هم برام از خودت بگو.تو چه طوری خودت رو میشناسی؟
نظرات (۲)
آقای آبی
جمعه ۱۹ دی ۹۹ , ۲۰:۴۹اینم از ارشیو فعلا اخرین بلاگر مشابهی که پیدا کردم.
امیدوارم موفق باشید.
سما نویس
۱۹ دی ۹۹، ۲۱:۴۰آقای آبی
جمعه ۱۹ دی ۹۹ , ۲۲:۰۰آره، زیادم نبود، بوده که ارشیو چند ساله بخونم، بالاخره ممکنه کسی به راه حلی رسیده باشه و چون مشابه منه بدردم بخوره... گرچه کم تر اینطور چیزها پیدا کردم یا اگه پیدا کردم بهش عمل نکردم ولی بازم خوبن... اگه وبلاگ نویسی خودتو نوشتنه، شاید خوندن کسی که حس و حالش مثل توعه خودتو خوندن یا حتی خودتو شنیدن باشه، مخصوصا من که همیشه از اینکه نمیتونم با بقیه همدردی کنم عذاب وجدان دارم. ولی دردهای خودمو تو وجود کسانی مثل شما میتونم درک کنم. بدون اینکه حس کنم دارم دل سوزی میکنم یا ترحم داشته باشم. :)
سما نویس
۱۹ دی ۹۹، ۲۳:۵۷