این روزها اگر کم پیدام برای اینه که با خودم در جنگم.مدام با خودم میجنگم تا بتونم ویرونههایی که از قدیم ساخته بودم رو بشکنم و اونها رو به آبادی تبدیل کنم.تمام تلاشم رو دارم میکنم تا با حملات پنیکم مقابله کنم تا بتونم بر احساسات مختلفم مثل خشم کنترل داشته باشم و بتونم به شکل صحیحی بروزشون بدم،تا بتونم بر حس انزجارم غلبه کنم و اون رو شکست بدم تا بتونم....تا بتونم خوشحال باشم.
در واقع من همهی این کارها رو برای ثانیهای بیشتر خوشحال بودن و خلاص شدن از شر افسردگی انجام میدم که باید اعلام کنم تا حدودی هم موفق عمل کردهام.راستش رو بگم اصلاحاتی در چند هفتهی اخیر انجام دادهام که خیلی به بهبود شرایطم کمک کرده.نقطه ضعفم رو متوجه شدم،متوجه شدم چیه که من رو از پا در میاره اما نمیگم نه به این خاطر که دلم نمیخواد کسی بفهمه،اصلاً.تنها دلیلم برای پنهان کردنش اینه که نمیخوام با یادآوریش حال خودم رو خرابتر بکنم.از تمام روزهای این هفته راضی بودم جز امروز.من هیچ وقت نتونستم با پنجشنبهها کنار بیام.هیچ وقت.همیشه از غیرمفیدترین روزهای عمرم بودن و لحظه شماری میکردم تا زودتر تموم شن.امروز بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که چرا از پنجشنبهها بیزارم که اون هم یک قصهی طولانی داره.برای همین تصمیم گرفتم از پنجشنبهی آینده جبران کنم و مفیدترین روز هَفتَم رو بسازم و امیدوارم که موفق بشم.
برنامهی شخصیم رو برای سال هزار و چهارصد نوشتم و بعد یک سری اصلاحات اخلاقی-رفتاری هم ذکر کردم که حتماً از سال آینده پیگیری کنم.بعد با خودم فکر کردم مگه سال بعد قراره چه اتفاق خارقالعادهای بیفته که امسال قرار نیست رخ بده؟!برای همین از فردا قراره شروع کنم تا هم روزهای بیشتری رو برای بهتر شدن از دست ندم و هم اینکه یک تمرین خودسازی کنم تا شروع جدی که با سال نو آغاز میشه که امیدوارم تو این قضیه هم موفق و سربلند بیرون بیام.
از برنامه درسیم عقب افتادم.راستش از خوندن دوبارهی درسهای میانه 1 کلافهام اما به خودم قول دادم که فردا رو جبران میکنم.فردا میخوام حتماً طبق برنامم عمل کنم و دستکم بار زیادی رو از روی شونه خودم بردارم.اینکه بتونم توی درسم هم مثل ویولن پیشرفت کنم بهم انگیزهی بیشتری میده.برای همین اولویت هفتهی آینده بعد از ویولن قطعاً درس خوندنه به همون کمیت و کیفیتی که از خودم انتظار دارم.عالی،مثل همیشه(امید به موفقیت درسی این یک سال و اندی اخیر رو فاکتور خواهم گرفت.)
امشب شب آروزهاست و من برخلاف هر سال با اینکه کلی آرزو دارم اما دستم نمیره از خدا چیزی بخوام چون احساس سرشکستگی میکنم در مقابلش.احساس میکنم بندهی بدی شدم و امشب دعام به آسمون نمیره.احساس میکنم بینمون فاصله افتاده و مثال همیشه مقصر منم.نمیدونم چه طوری راه آشتی رو برگردونم؟!من خیلی عاشق خدام اما عاشق باید تو عمل نشون بده که عاشقه واِلا همه به زبون عاشقن.دلم میخواد دوباره نماز بخونم اما حس میکنم قراره یکی درمیون بخونم و این از نخوندن نماز هم بدتره..
خدایا.میشنوی؟!من همونیام که هیچ وقت دست خالی از پیشت برنگشتم جز چندباری که بعدش به خودم گفتم حکمت الهی بوده و حتماً خیری در کاره که راستش رو بخوای هنوز هم منتظرم ببینم حکمت یکیش چی بوده؟!خدایا اگر صدای دعام میرسه بهت باید بگم من امشب آرزوم اینه که دوباره باهم رفیق شیم،دوباره مثل قبل مطمئن باشم رفیق خوبهی توام،مطمئن باشم که حسن فعلی و فاعلیم یکیان.خدایا من امشب آروز میکنم که ایمانم قویتر شه،توکلم بیشتر شه.خدایا من امشب آرزو میکنم انقدر مثل سابق باهات صمیمی بشم که دست به هیچ گناهی نزنم.خدایا امشب آرزو میکنم سلامتی به کرهزمین برگرده و مثال قبل زندگی عادی رو بتونیم از سر بگیریم.خدایا امشب آرزو میکنم که به خودم اجازه ندم که بندههات رو قضاوت کنم یا پشتسرشون بدگویی کنم کاری که هرچند کم اما این چندوقت اخیر انجام دادم و همین هم باعث شد که ازت دور بشم چون من آدم این کارها نیستم.
خدایا من امشب آرزو میکنم که بشم همونی که به خاطرش تو من رو خلق کردی.
پ.ن:دوستت دارم خدا.
پ.ن:با من بشنو.رضا صادقی_عاشقتم خدا