کاش بتونم فراموشش کنم.کاش فردا صبح که از خواب بلند شدم،اون اولین نفری نباشه که میاد تو ذهنم.کاش شبها دیگه خوابش رو نبینم،کاش یاد خاطرات قدیمی و به دردنخورمون نیفتم.کاش یاد بگیرم تمام دنیا همون آدم نیست.کاش با گوش دادن شجریان یادش نیفتم.کاش بتونم تمرین کنم کمتر شجریان گوش کنم.کاش به خودم یادآدوری کنم همهی آدمها سهم من از این دنیا نیستند.کاش یادم بره کسی که دوستش دارم،احتمالاً کس دیگهای رو دوست داره..کاش اصلاً یادم بره خودم دوستش دارم..
آن
ماه نیست
دریچهی تجربه است
تا یقین کنی که در فراسوی این جهازِ شکستهسُکّان نیز
آنچه میشنوی سازِ کَجکوکِ سکوت است.
تا
یقین کنی.
تنها
ماییم
ــ من و تو ــ
نظّارِگانِ خاموشِ این خلأ
دلافسردگانِ پادرجای
حیرانِ دریچههای انجمادِ همسفران.
دستادست ایستادهایم
حیرانیم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمیکنیم
نه
وحشت نمیکنیم.
تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ میبینم آنجا که تویی،
مرا تو در ظلمتکدهی ویرانسرای من در مییابی
اینجا که منم.
«احمد شاملو»
پ.ن:کاش جرئتش رو داشتم و این شعر رو براش میفرستادم اما ندارم...
نظرات (۱۰)
محمد *
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۰۳:۳۴میتونم درک کنم چه حسی داری =)
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۲:۵۶Amir chaqamirza
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۰:۲۴سلام .سلام. سلام... .:).
وقت میخواد، و گذر زمان تا درست بشه،به قول چارلز دیکنز بزرگ:«زمان مسئپل خوبیه که کارشو به درستی انجام میده!».
به گمانم و نظر و و یا فکر کنم، اگر دست بکار بشید برای فرستادن اون نامه، بد نباشه، شاید... .:).
چون، مگهدما چند با زندگی میکنیم!؟🎈🌻
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۲:۵۷Fateme :)
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۲:۴۶به نظرم مشکل اینه که ما در مواجهه با این چنین تجربه هایی از خودمون یه کار غیرممکن میخوایم؛ اینکه فراموش کنیم... . دقیقا همین باعث میشه شرایط و حال بدتر وسخت تری رو تجربه کنیم.
در حالی که اینجور مواقع، آدم حق داره ناراحت باشه، حق داره بش فکر کنه، حق داره برای نداشتن و یا از دست دادنش سوگواری کنه.... این احساسات تلخ باید یجوری تخلیه بشن تا درنهایت بشه باش کنار اومد و رهاش کرد.
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۲:۵۸یاس ارغوانی
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۳:۴۰هی... چی بگم؟
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۴:۲۸یاس ارغوانی
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۴:۳۹راستش درک میکنم اما نمیتونم چیزی بگم چون این یه احساس بود که نوشتی ترجیح میدم به احترامش سکوت کنم :)
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۴:۴۷Amir chaqamirza
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۵:۴۴سلام. سلام.سلام... .:).مجدد و دوباره!
همین ماله، احمد شاملچ رو میگویم... .؛).
آقای آبی
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۱۷:۲۸انشالله درست میشه :)
تو زندگی هر آدمی رسیدن ها و نرسیدن های زیادی وجود داره...
در حالی که دارم فکر می کنم که این داستان چقدر آدم توی این کره خاکیه و میدونی خیلین... تو همین بیان و کسایی که دنبال می کنم چند نفر تو همین اواخر این داستانشون بوده...
ولی خب به نظرم با خیال یه نفر زندگی نکن... میدونم سخته ولی گفتنش راه حله... چون مثل یه چاقو خیال و توهمات و حرف های لحظه ای گذشته بینتون رو پایان میده...حرف های جدید جاشون رو می گیرن...
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۱۷:۵۱مرآت ..
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۲۲:۱۴بود ممکن که تو بی رحم ز من یاد کنی
می توانستم اگر کرد فراموش ترا...
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۲۳:۵۳آقای سین
يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰ , ۲۲:۲۵هیچ وقت درک نکردم که چرا باید برای یکی مثل خودمون اینقدر انسان ها خودشونو عذاب میدن...
یه بزرگی میگفت : دقت کنین ... برای چی!؟
او هم از خاک هست
او هم بوی خون میدهد بوی انسان بودن ... بوی زمینی بودن ... و...
عشق و دوست داشتن رو برای کسی که برتر از خودتونه خرج کنین :))
سما نویس
۲۰ تیر ۰۰، ۲۳:۵۵Mohsen Farajollahi シ
دوشنبه ۲۱ تیر ۰۰ , ۱۳:۱۵حالتون رو درک میکنم. میدونم سخته ولی خوب کنترلش کنین... برای خودتون. اینقدر حساس بودن و به فکر بودنش میتونه بهتون آسیب بزنه.
سما نویس
۲۲ تیر ۰۰، ۱۰:۱۸