a 47:پراکنده نوشت :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


دیروز خونه تنها بودم و دوباره «غم»اومده بود سراغم.دلم می‌خواست یکی خونه بود و محکم می‌زد تو گوشم و می‌گفت:«چته؟»و من هم بلند بلند گریه می‌‌کردم.راستش دلم می‌خواست  هر راهی رو برم تا بغضم رو بشکنم و راحت زار بزنم.اما اشکم نیومد که نیومد.این داستان تا همین امروز و همین لحظه هم ادامه داره..راستش خیلی خسته‌ام.خسته‌ی غمی هستم که بیشتر از یک سال هست که دارم به دوش میکشم.خیلی بارش سنگینی می‌‌کنه.خسته شدم از غمگین بودن..به هر راهی هم متوسل میشم تا بتونم از خودم دورش کنم اما موفق نمیشم..ذهنم دیگه توان نداره..تمرکزم کاملاً از بین رفته.من این آدم توی آینه رو نمی‌شناسم..از آرمان‌هام فاصله گرفتم و باید به خودم خیلی زمان بدم تا بتونم به روزهای عادیم برگردم...من همیشه تنهایی از پس تمام مشکلاتم براومدم.عموماً هم اصلاً مشکلاتم رو به کسی نگفتم.خدا رو شکر که می‌تونم بنویسم و خودم رو نجات بدم..این نوشتن اگر نبود،هیچ راه دیگه‌ای رو بلد نبودم.نمی‌دونستم باید به چه راهی متوسل بشم..چشمام خیلی می‌سوزه.خیلی زیاد.پشت پلکم هم احساس سنگینی می‌کنم.حس می‌‍‌کنم یک وزنه‌ی چند صد کیلویی رو با چشمام دارم حمل می‌‌کنم..خیلی خسته‌ام و کاس خستگیم،خستگی جسم بود نه روحم.روحی که زخمی شده و من دیگه راهی برای خوب کردنش بلد نیستم..

دلم می‌خواد ایام امتحانات زودتر تموم شه.خیلی نگرانم.دلم می‌خواد بدون هیچ دردسری تموم بشن و برم به زندگیم برسم...

دوایی برایِ درمون درد عدم تمرکز و حواس پرتی نمی‌شناسین؟

خیلی پراکنده نوشتم،می‌دونم.به روم نیارید..

پ.ن:کاش یکی بیاد بزنه تو گوشم بگه احمق،بیشتر از این حماقت نکن...

پ.ن:کسی نیست،خودم باید بزنم تو گوشم..همیشه اولین کسی باش که میزنه تو گوشت!

 

سما نویس ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۴ ۷ ۱۰ ۲۴۸

نظرات (۷)

  • Nαrgєѕ 🌱
    جمعه ۲۱ خرداد ۰۰ , ۱۰:۵۸

    سماجان انگار از زبون من نوشتی چون منم کاملا همین شکلی ام غم دارم ازش خستم ولی ولم نمیکنه بره. نمیدنم آخرش کی ما یه روز خوش بدون غم خواهیم داشت؟

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۱ خرداد ۰۰، ۱۶:۵۰
      آره والا:.اما من برنامه ریختم نرگس.دوباره برای خودم برنامه ریختم تا کمی خلاص شم از این اوضاع شاید اوضاع بهتر شد.
  • آرا مش
    جمعه ۲۱ خرداد ۰۰ , ۱۱:۵۰

    سلام

    گاهی باید نشست و تمام چیزهایی را که داریم و از دیدمان دور مانده اند و نادیده گرفته شده اند، نوشت و لیست کرد،همان هایی که اگر نبودند بدتر از الانت می بودی

    نمیدونم چقدر کمکت کنه ولی نوشتنش باعث میشه کمی تمرکزت رو از روی غم و خستگی روحی برداری و ببری سمت چیزایی که حالت رو بهتر میکنند و خدا را چه دیدی شاید حال خوبت موندگار شد...

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۱ خرداد ۰۰، ۱۶:۴۹
      راستش همین کار رو کردم.همه چیزهایی که در گذشته جا گذاشتم رو نوشتم و تصمیم دارم برم دنبال‌شون.دلم می‌خواد زودتر به خودم بیام و فرصت زندگی رو از دست ندم.فقط به کمک بیشتر خودم نیاز دارم.
  • Fatemeh Karimi
    جمعه ۲۱ خرداد ۰۰ , ۱۳:۲۳

    خستگی روحی رو سعی کن با انرژی مثبت به خودت حتی شده در لحظه برطرف کنی: سما امتحانات تموم بشه تابستونه، شاید رفتیم مسافرت، شاید رفتم یه کلاس جدید، قراره کلی چیز جدید یاد بگیرم، شاید... و برنامه بریز براش حتی، من که خودم اینکارو کردم، در لحظه‌ای که خیلی فکرت درگیره یه آهنگ خوب گوش بده یا برو بیرون و بخودت بگو که تو فقط حق داری به اونچه که می‌بینی فکر کنی.

    چشمات ضعیف نشده جانم؟

    حتماً یه چشم پزشکی برو محض احتیاط، ان‌شاءالله که اینطور نباشه

    برای تمرکز داشتن، غم رو زیاد نبین سما، حتی اگه بزرگه همونطور که به هر آنچه که حس خوبی بهت میده روی میاری که قبلاً هم بارها توی متنهات نوشتی، بهشون نزدیک شو و بدون که تو از پس هر چیزی برمیای چون خیلی قوی هستی :)

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۱ خرداد ۰۰، ۱۶:۴۸
      فاطمه قشنگگ...ممنونم ازت.از این حس خواهرانه‌ای که به من منتقل می‌کنی و من دلگرم میشم.آره.راستش باید همین کار رو کنم.ترم تابستونی هم ثبت نام کردم برای دانشگاه و یک سری برنامه برای رشتم که تو پست های بعدی مینویسم.اما الان دلم لرزیده از نگرانی..
      .
      راستش فک کنم ضعیف شده و وقت بعد چشم پزشکیم شهریور ماه هستش.همشم زیر سر این آموزش مجازی و استفاده مکرر از گوشی و لپ‌تاپ هستش.
      .
      مرسی فاطمه عزیزم.تمام تلاشم همینه.قول دادم که سرخوش باشم..بیشتر به روح خستم بها بدم.
  • بهی ستوده
    جمعه ۲۱ خرداد ۰۰ , ۲۲:۳۵

    تو تنهایی بشین جلو آینه و داستان غمت رو تعریف کن ...فکر کن ی آدم دیگه داره این داستان رو برات تعریف میکنه..فقط شنونده باش..بعد می بینی که غمت آنقدر ها هم بزرگ نیست چون از دید ی نفر دیگه بهش نگاه میکنی..برای کم شدن غمت راه حل بده به ادم تو آینه 

     

    گاهی که شرایط از کنترل خارج میشه فکر کن این مشکل تو نیست مشکل دوستت هست 

    باید سعی کنی خارج از جسم و ذهنت به غمت نگاه کنی

     

    خاموش کردن عقل و احساس و فعال کردن غریزه هم راه حل خوبیه که در موردش تو پست غریزه نوشتم

     

    هر چیزی ی راهی داره فقط باید راه سبک کردن غمت رو پیدا کنی

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ خرداد ۰۰، ۱۳:۰۲
      بهی جون دیشب این کار رو کردم.جلوی آینه نرفتم اما از خودم فیلم گرفتم و با خودم حرف زدم و صبح سبک بودم.ممنونم از پیشنهادت جانم.از این به بعد حتما امتحان میکنم.مثل روان درمانگری عمل میکنه.
  • امیر نادریان
    يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰ , ۰۸:۴۷

    از آرمان‌هام فاصله گرفتم..
    از آرمان‌هام فاصله گرفتم...
    از آرمان‌هام فاصله گرفتم... 
    :( 
     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ خرداد ۰۰، ۱۳:۰۲
      من نیز
      من نیز
      من نیز

  • امیر نادریان
    يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰ , ۰۸:۵۲

    می گه که:
    تو را از تو ربوده اند 
    و  این تنهایی ژرف است! 
     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ خرداد ۰۰، ۱۳:۰۲
      آخ.دقیقاً همین نقطه از وجودم درد میکنه.چه قدر قشنگ من رو متوجه شدید.همینه.خود خودش.
      اونی که این رو گفت،راه حل نداد؟
  • امیر نادریان
    يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰ , ۱۳:۳۸

    حرف سهرابه، فکر نمی‌کنم راه حلی داده باشه.

    کو سایه لبخندی که گذر کند؟ 

    از شکاف اندیشه، کو نسیمی که درون آید؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .
    ایوان تهی است، و باغ از یاد مسافر سرشار.
    در دره آفتاب، سر برگرفته‌ای:
    کنار بالش تو، بید سایه‌فکن از پا در آمده است.
    دوری، تو از آن سوی شقایق دوری.
    در خیرگی بوته‌ها ، کو سایه لبخندی که گذر کند؟
    از شکاف اندیشه، کو نسیمی که درون آید؟
    سنگ‌ریزه رود، برگونه تو می‌لغزد.
    شبنم جنگل دور، سیمای ترا می‌رباید.
    تو را از تو ربوده‌اند، و این تنهایی ژرف است.
    می‌گریی، و در بیراهه زمزمه‌ای سرگردان می‌شوی.

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ خرداد ۰۰، ۱۸:۵۴
      «کو سایه لبخندی که گذر کند؟
      از شکاف اندیشه،کو نسیمی که درون آید؟
      .
      .
      تو را از تو ربوده‌اند،و این تنهایی ژرف است.»
      .
      .
      .
      مصداق من ذر این روزها همین چند مصرع بود.
      زدید به هدف.بهترین شعر برای توصیف این روزهای من.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.