a 55:آقای گلشیری!خیلی شب شده. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


این هفته خانواده مسافرت بودن و من تنها بودم.خیلی این تنهایی خوب بود و بیشتر لازم..این هفته‌ای که گذشت،که البته به سختی و تلخی و غم گذشت برام یادآور دی‌ماه پارسال بود.لحظه‌های دی و بهمن پارسال مثل فیلم از جلوم رد می‌شدن.به خودم گفتم هیچ چیز تغییر نکرده اما تو قوی‌تر شدی..ترکش‌های دی و بهمن پارسال رو آقای «ب» با حرف‌هاش کم کم از وجودم درآورد..بهم گفت من باید اعتماد به نفس له شده‌ی تو رو برگردونم..هر هفته بیشتر از هفته‌ی قبل بهم امید می‌داد.بهم قول داد که امید الکی نده،گفت اگر ازت راضی باشم می‌گم خوبی،اگر هم راضی نباشم بهت می‌‌گم.دستم رو گرفت و کمکم کرد..هم داشته‌هام رو یادآوری کرد،هم توانایی‌هام رو.بهم گفت برگرد به همون آدمی که قبل‌تر می‌شناختم.بهم گفت به حرف آدم‌ها گوش نکن.به حرف دلت گوش کن.هر چی اون بگه،همونه.گفت بس کن این ذهن استدلالی رو.از تو بعیده.یه کم دلی برو جلو،گناه داره این دل..دو روز قبل عید دیدمش و گریه کردم.گفتم کم آوردم،نمی‌تونم..می‌ترسم.انگار من رو از من دزدیدن..همون جا قول دادم که تموم کنم،که اشک‌هام رو پاک کنم و ادامه‌ی مسیرم رو برم..من قول دادم که شروع کنم اما سخت بود،خیلی سخت.من تنها بودم و نمی‌خواستم مزاحم آقای«ب»بشم.دلم نمی‌خواست از خودم برنجونمش یا ناامیدش کنم برای همین تمام تلاشم رو کردم..برای نماز صبح که بلند می‌شدم با خدا حرف می‌زدم،گریه می‌کردم با هق هق می‌گفتم تا تو دستم رو نگیری نمی‌تونم بلند بشم.شب قدر رفتم تو بالکن و تا صبح صداش زدم.گفتم راه رو روشن کن.گفتم چشمام نمی‌بینه تو نور چشم‌هام شو..دو روز بعد یکی از شما «ناشناس»بهم پیام داد.برام کتاب الکترونیکی هدیه خریده بود..خودش رو معرفی نکرد و ازم خواست نپرسم کیه.اما هر کی بود من رو خوب می‌شناخت چون تا موضوع کتاب رو خوندم،متوجه شدم این یک نشونست.گفتم پس خدا صدام رو شنید.آره شنیده بود.این یعنی حاجت اولی که کمتر از دو روز برآورده شده بود.هفته‌ی بعدش آقای «ب»من رو با آقای «ح»آشنا کرد.آقای «ح»همون کسیه که داره به من کمک می‌کنه تا من به آرزوی همیشگیم برسم.. و تمام تلاشم این روزها اینه که آقای «ح»از من ناامید نشه..بهم میگه:«من میدونم.من میدونم که تو می‌تونی.تو خیلی توانمندی.تو باهوشی.فقط قول بده وسط راه کم نیاری.»و این حاجت دومی بود که کمتر از یک هفته برآورده شد.

آره.خدا باز هم شنید من رو.شنید که من حالم روز به روز بهتر شد.بهتر شدم و به نور رسیدم..از میون اون همه روزهای تلخ بیرون اومدم و آدم قوی‌تری شدم.

هفته پیش هم دوباره حالم بد بود،غم داشتم.انگار یاد یک زخم کهنه تو قلبم افتاده باشم..راجب این موضوع نمی‌تونستم به هیچ کس حتی آقای «ب» چیزی بگم.مدام با خودم کلنجار می‌رفتم...از خودم فرار می‌کردم تا راجب بهش فکر نکنم اما نمیشد.تلاش مذبوحانه‌ای بیش نبود..دلم رو یکی کردم.به حرف دلم گوش دادم و اصلاً به بعدش اهمیت ندادم.مهم نبود قراره چی میشه.مهم این بود که من مدیون خودم نباشم..دلم رو یکی کردم..بهش پیام دادم و همه‌ی آنچه باید می‌گفتم رو گفتم..راستش وقتی پیام رو ارسال کردم،حس کردم از قفس آزاد شدم.قفسی که خودم برای خودم درست کرده بودم.من باید یاد می‌گرفتم یک جاهایی«نه»بشنوم،یک جاهایی طرد بشم.اما اگر خودم اقدامی نمی‌کردم هیچ وقت این ها رو یاد نمی‌گرفتم..پیام دادم و خودم رو خلاص کردم..از حسم گفتم و به این کلیشه‌های مزخرف که تو رو مجبور میکنن به خاطر «دختر»بودنت حرفت رو نزنی پشت پا زدم..من خودم رو آماده کرده بودم برای یک برخورد خیلی سرد و تلخ.به خودم گفتم ممکنه این آدم کاری بکنه که تو از خودت،از کاری که کردی بدت بیاد.اما به خودم گفتم هیچ کس تو این دنیا مشخص نمی‌کنه من حالم خوب باشه یا بد جز خودم...از بدشانسیم بود یا خوش‌شانسیم،خوب برخورد کرد..من ازش ممنونم..ممنونم که باعث نشد من پشیمون بشم و فکر کنم که حق با اونی بود که میگفت هیچی نگو.اون تو رو لهت میکنه.برعکس حس میکنم اگر بهش نمی‌گفتم خودم رو له کرده بودم.فردا بعدازظهرش به آقای«ب»عزیزم پیام دادم و گفتم باید ببینمتون.چند دقیقه بعدش جوابم رو داد و گفت منتظرمه..تا دیدمش و بهش سلام کردم؛گفت:« یک چشمت داره می‌خنده؛یکیش هم میخواد غر بزنه.با کدوم یکیش شروع کنیم؟»

الان خیلی خوشحالم.چون هیچ بار اضافه‌ای رو با خودم حمل نمی‌کنم.الان راحت‌تر می‌تونم فراموش کنم و از این مرحله از زندگیم به سلامت عبور کنم.هنور هم می‌ترسم اما وقتی صبح‌ها با خدا حرف می‌زنم،آروم میشم..یکی بهم گفت:« حس می‌کنم خدا داره بهت لبخند میزنه،ازت راضیه» و این غایت آرزوی منه...وقتی این حرف رو می‌شنوم دیگه برام مهم نیست وقتی «پ»فهمید چی کار کردم،غیر مستقیم سرزنشم کرد و گفت ارزشم رو زیر سوال بردم..واقعاً مهم نیست!

دوست دارم یادم بره این هفته رو.اشک‌هام رو پاک کنم و به یاد بیارم آدم‌هایی هستن که منتظر من هستند و من حق ندارم هیچ کدوم‌شون رو ناامید کنم!من هنوز سر قولم به آقای «ب»هستم.پس دوباره شروع می‌کنم!

«ما فراموش نمی‌کنیم،بلکه چیزی خالی در ما آرام می‌گیرد!»

                                         «رولان بارت»

پ.ن:مرسی از همگی.مرسی که دو پست قبل رو خوندید و بهم کمک کردید!این جا با شما برام مثل پناهگاه شده.

 

سما نویس ۲۴ تیر ۰۰ ، ۱۴:۰۱ ۱۰ ۱۱ ۴۹۷ آقای ب عزیزم

نظرات (۱۰)

  • امیررضا ...
    پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰ , ۱۴:۳۰

    آقای «ب» یا آقای «ح»دقیقا نمیشناسمشون،ولی خوشحالم دارن بهتون کمک میکنن :)

     

    و اینکه خودتی که همه حالات رو برای خودت ایجاد میکنی،خوب یا بد...این حرف از من براتون بمونه به یادگار🍃

     

    در رابطه با حرف رولان بارت باید بگم که هیچکس فراموش نمیکنه.،مهم اینه که کینه نکنی💙

     

    خوشحالم حالتون خوبه💙🌹

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۱۲:۴۹
      ممنونم:))))))
      کینه نیست،ابداً.کینه قلب خودم رو سیاه می‌کنه.و بعد اصلاً چرا کینه؟
      .
      ممنونم.برام دعا کنید حالم بهتر بشه...
  • آرا مش
    پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰ , ۱۵:۱۰

    سما جان

    هیچ وقت نخواه که از حال بد یا غم یا چیزی که داغونت میکنه فرار کنی؛ نادیده اش نگیر؛ بپذیرش و با آغوش باز ازش استقبال کن اصلا بذار جولان بده...

    زندگی، پذیرش توأمانِ تلخی و شیرینی، غم و شادی، شکست و پیروزی و... است، ما هر دو روی سکه رو باید باهم بخواهیم و بدونیم ممکنه وقتی سکه بالا پرت میشه اون روی سکه اش برای ما نمایان بشه...

    همونطور که لحظات شادی و خوشبختی و نشاط و پیروزی رو با آغوش باز پذیراییم و اتفاقا خوب بلدیم میزبانی کنیم براش، باید بتونیم و بلد باشیم که تلخی هارو هم ببینیم...

    این همون بچه چموش و لجبازیه که اگر نادیده بگیریش و بهش بها ندی جییییغ میکشه پا میکوبه می شکنه نابود میکنه تا خودشو اثبات کنه تا بگه منم هستم درحالی که با بها دادن بهش آروم میگیره و سر به راه میشه :))

    برات خوشحالم که بهتری 🌷🌹❤

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۱۲:۴۹
      مرسی آرامش عزیزم.حق با تو.شاید باید یه مدت بیشتر به خودم برسم و محکم‌تر خودم رو در آغوش بگیرم تا بتونم از این مرحله به سلامت عبور کنم.باید خالی بشم از خشم،غم،اضطراب.
  • یاس ارغوانی
    پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰ , ۱۷:۵۳

    واقعا از ته دل خوشحالم و از ته قلبم یه لبخند گشاد روی لبام بود بابت حال خوبی که داشتی و از این پست معلوم بود. خدا آدم های خوب زندگیتو برات حفظ کنه. ان شاءالله آدم های بهتری هم سر راهت قرار بگیرند و خدا نگه دار قلب آرام  مهربونت باشه.😊💚🌷

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۱۲:۲۸
      ممنونمممم.همه‌ی این حس و حال خوب بک به خودت:)
  • بهی ستوده
    پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰ , ۱۹:۵۹

    من هم تشکر میکنم از اون دوست 

    و خیلی خوشحالم که نشونه ها رو گرفتی

     

    میدونی من ی جورایی می فهممت 

    و حتی می تونم بگم تجربه این کارو دارم

    قبل تر ها حتی تو وبلاگ در موردش نوشته بودم

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۱۲:۲۸
      از کدوم دوست؟همون که کتاب خریده بود؟برای شما هم تهیه کرده بود؟
      .
      .
      سخته و تلخه.اما اون شهامتی که آدم به خرج میده شیرینش میکنه.
  • Fateme :)
    جمعه ۲۵ تیر ۰۰ , ۱۰:۴۵

    قدر این روزهای قشنگت رو بدون:)

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۱۲:۲۷
      :))))))قشنگ هستن اما تلخن ها.
  • Faez eh
    جمعه ۲۵ تیر ۰۰ , ۲۳:۴۷

    سلام

    این فراز و نشیب زندگی ادم های مختلف رو وقتی می‌خونم

    متوجه تفاوت ادم ها میشم

    ادم هایی که قوی‌ان درسته از اشک هاشون می‌گن، از ترس ها از شکست ها

    ولی سریع بعدش تک تک نشونه ها رو قدر میدونن و به یاد میسپرن و بلند میشن و یه یاعلی می‌گن

    شما از اون ادم های قوی هستی که میشناسم:)

    و مطمئم بهترین ها برات رقم میخوره:)

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۵ تیر ۰۰، ۲۳:۵۳
      سلام به شما.
      چشمانم قلبی شد..ممنونم از حسن نظرتون.
      برام دعا کنید از این مرحله به سلامت عبور کنم.
  • توکــا (:
    شنبه ۲۶ تیر ۰۰ , ۰۲:۴۱

    خدا از رگ گردن بهت نزدیکترِ ، دست وسیله هاش رو گذاشته تو دستش🌱

    سبز شو و سبز بمان تا همیشه🌱

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۶ تیر ۰۰، ۱۱:۱۲
      ممنونم توکای عزیزم:)))
  • ^_^
    چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰ , ۰۹:۴۲

    سلام[گل]

     

    https://s4.uupload.ir/files/img_20210720_220438_796_skbm.jpg

     

    https://s4.uupload.ir/files/img_20210720_220433_315_b1kf.jpg

     

    با انجام یک کار خوب #فقط _به_عشق_علی شما هم در #عید_غدیر به جمع عاشقان مولا بپیوندید .....

    فقط کافیه تا #عید_غدیر یک کار خوب انجام بدید و آن کار را درصفحات مجازی خود با هشتگ #فقط_به_عشق_علی انتشار دهید تا شما هم باعث انتشار کار خیر در بین عاشقان مولا شوید ...

     

    @Faghatbeeshgheali

    • author avatar
      سما نویس
      ۳۰ تیر ۰۰، ۱۱:۰۰
      ریا نباشه پیش پای شما به لطف خدا یک کار خیر کردم اما اهل به اشتراک گذاریش نیستم.اما ممنون که من رو هم لایق دونستید.
      انشالله امام علی یاور همگی‌مون باشن..
  • منور الذهن
    جمعه ۸ مرداد ۰۰ , ۱۷:۱۸

    سلام

    واقعا خوشحالم که حالتون داره بهتر میشه

    و اینکه خانم فائزه کاملا درست گفتن. اینکه تونستید تو این اتفاقات، خودتون رو سرپا نگه دارید و به مرور بهتر بشید، نشون میده تونستید با مشکلات دست و پنجه نرم کنید و این یعنی قوی هستید.

    شما جرات ایستادن جلوی مشکلات رو پیدا کردید و این تجربه خیلی مهمیه

    عمیقا براتون آرزوی موفقیت میکنم به حق این ایام پربرکت:) 

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۳ مرداد ۰۰، ۱۱:۳۵
      سلاممم
      خیلی ممنونم از شما.خیلی زیادد.دل گرم شدم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.