a 50:به مناسبت کنکور،این طبل توخالی :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


تمام زندگیم شده بود کنکور.تنها انگیزه‌ای که صبح‌های تعطیل خیلی زود از خواب بلند می‌شدم،کنکور بود.تست زدن و صحیح کردن تست‌ها بود.خوشحالیم با درست بودن تست‌ها بود و ناراحتیم با غلط بودن‌شون.

سر تک تک غلط‌های قلم‌چی حرص می‌خوردم و به خودم و طراح با هم ناسزا می‌گفتم.اگر استادی به بودجه‌ی آزمون‌ آزمایشی نمی‌رسید و اون مبحث رو نمی‌شد به صورت خودخوان یاد گرفت هم عزا می‌گرفتم که یک تست هم یک تسته و در نتیجه کل خیلی تاثیر می‌گذاره..اگر هم خودم کاهلی می‌کردم،کلی استرس می‌گرفتم و دست‌هام می‌لرزید که نکنه درصدم پایین بشه و هفته‌ی بعد آزمون،استاد از کلاس بیرونم کنه.نکنه کم بیارم.نکنه نشه و هزار تا فکر و خیال دیگه که به ذهن هر کنکوری دغده‌مند خظور می‌کنه..

معنی زندگی برام تو نتیجه کنکور معنی شده بود..همه چیز کنکور بود و من فقط به موفقیت در کنکور فکر می‌کردم.شب‌ها قبل خواب رویا بافی میکردم و با خودم روزشمار می‌گذاشتم که فلان قدر مونده تا رسیدن به رویا و هزار جور ادا اطوار دیگه.البته مدرسه هم نقش پررنگی داشت تو این موضوع.مدرسه‌ای که اکثرا رتبه‌های زیر هزار،زیر صد و حتی گاهی زیر ده داشت،این بار رو روی دوش تو می‌گذاشت که تو هم تلاش کنی و عکس تو هم مثل بقیه بره رو دیوار و همه بهت افتخار کنن و پزت رو به سال پایینی‌ها بدن و تو رو الگوی اون‌ها قرار بدن.

اما کسی درباره‌ی بعد کنکور چیزی نگفت.هیچ‌کس بهمون یاد نداد که تازه زندگی از اون جا به بعد شروع میشه و باید یاد بگیری معنی زندگی رو.من که معنای زندگیم شده بود کنکور و موفقیت،وقتی کنکور دادم و نتایج اومد،به رویام نرسیده بودم اما رتبه‌ی زیر هزار شده بودم و کل خانواده شاد بودن و بهم افتخار می‌کردن.چون من با کمترین امکانات درس خوندم و این انتخاب خودم هم بود و اون نتیجه برای خانواده و مدرسه عالی بود.تابستون همون سال،عکس منم رفت روی برد.منم شده بودم جزء نام‌آوران.سال پایینی‌ها دورم جمع میشدن و ازم راهنمایی و کمک می‌‌خواستن.شمارم رو می‌گرفتن و راستش وقت و بی‌وقت هم پیام می‌دادن..به نظر همشون من خیلی موفق بودم.معلم‌ها بهم تبریک می‌گفتن،خانواده برام سور گرفتن..با مامان رفتم مشهد و از امام رضا تشکر کردم که صدام رو به گوش خدا رسوند..تو حرمش زار زدم و شمع تولد هجده سالگیم هم پیش خودش فوت کردم و برگشتم تهران..

اما امان از اون لحظه‌ای که برگشتم تهران..من بودم و زندگی که شروع شده بود و هیچ کس بهم یاد نداده بود باید چی کار کنم.من همه‌ی معنایِ زندگیم،کنکور بود و وقتی از کنکور به سلامت عبور کردم،فرو ریختم.چون زندگی دیگه برام معنا نداشت.صبح‌ها انگیزه‌ای برای بلند شدن از خواب نداشتم و حالم نزار بود...بی‌معنایی برای من پررنگ‌ترین دلیل ابتلا به افسردگی بود.من افسرده شدم..تبدیل شده بودم به یک نعش متحرک.افت شدید تحصیلی پیدا کردم و خودم رو،خود شاد و با انگیزم رو تو سال‌های قبل کنکور جا گذاشتم..افسردگی من حاد و حادتر شد تا دوسال بعد ادامه پیدا کرد.هنوز هم ترکش اون روزها تو وجودم مونده.ترکش بی‌معنایی،بی هدفی.

مهم‌ترین چیز اینه که بدونیم کنکور،یک مرحله‌ای از زندگیه که اگر خیلی جدیش بگیریم،چه توش موفق بشیم چه شکست بخوریم،بازنده‌ایم.باید رهاش کنیم و به زندگی‌مون فکر کنیم.به معنایِ اصلی زیست‌مون،خلقت‌مون فکر کنیم.وقتی متوجه شدیم چرا خلق شدیم،اون وقته که نتیجه کنکور میشه بی‌اهمیت‌ترین اتفاق زندگی‌مون..

پ.ن:کنکوری‌های عزیزم!خدا قوت میگم.خسته نباشید که یک‌سال با شرایط سختِ کرونا و خونه نشینی،دووم آوردین و ادامه دادین.به خدا توکل کنید،به دعای مادراتون توکل کنید،به توانایی‌هاتون اعتماد کنید و بدونید خدا همیشه هست و بهترین‌ها رو براتون رقم میزنه..زندگی تازه بعد کنکور آغاز میشه..معنای زندگی‌تون رو پیدا کنید و برای اون بجنگید.همین!

 

سما نویس ۰۹ تیر ۰۰ ، ۱۵:۵۸ ۸ ۹ ۴۳۵

نظرات (۸)

  • Nαrgєѕ 🌱
    چهارشنبه ۹ تیر ۰۰ , ۱۶:۰۱

    خوندم ولی چی بگم ؟

    :))

    ممنونم که برامون نوشتی سما جان 💚

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ تیر ۰۰، ۱۶:۵۱
      ممنون از تو که خوندی نرگس جان.
  • بهار زاد
    چهارشنبه ۹ تیر ۰۰ , ۱۷:۵۱

    چقدر خوب گفتید.

    من سه سال از کنکورم میگذره اما هنوز که اسمش میاد استرس میگیرم.

    تازه به قول شما، اون مدت همه چیز شده‌بود کنکور و درس و آزمون. نهایت آینده نگری هم این بود که فلان رشته تو فلان دانشگاه قبول شم و بعدا فلان شغل رو داشته باشم. اما خیلی چیزای بهتر رو که به درد زندگیمون بخوره، یاد نگرفتیم.

    من به شخصه، تازگیا درک کردم که درسته که درس خیلی مهمه، اما واقعا همه چیز نبوده. وقتی به این نتیجه رسیدم دیدم که شاید تنها چیزی که جزو سرمایه‌گذاری‌هام‌بوده، درس بوده و حالا که میخوام از حجمِ زیادِ آزاردهنده‌ش برای خودم کم کنم، فعالیتی برای خودم نساختم که جای اون حجم کم‌تر شده‌ی درس رو برام پر کنه! و این شاید تلخ‌ترین و بهترین نتیجه‌ای بوده که تا حالا گرفتم!

    ببخشید طولانی شد😅

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ تیر ۰۰، ۱۶:۵۱
      خواهش می‌کنم.ممنون از شما که خوندین.بلی.واقعا همینه.انشالله همه بتونیم تو هر زمینه‌ای که علاقه مند هستیم،بدرخشیم.
  • °○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس
    چهارشنبه ۹ تیر ۰۰ , ۱۷:۵۱

    چون زندگی دیگه برام معنا نداشت.صبح‌ها انگیزه‌ای برای بلند شدن از خواب نداشتم و حالم نزار بود...بی‌معنایی برای من پررنگ‌ترین دلیل ابتا به افسردگی بود.من افسرده شدم..تبدیل شده بودم به یک نعش متحرک.افت شدید تحصیلی پیدا کردم و خودم رو،خود شاد و با انگیزم رو تو سال‌های قبل کنکور جا گذاشتم..افسردگی من حاد و حادتر شد تا دوسال بعد ادامه پیدا کرد.هنوز هم ترکش اون روزها تو وجودم مونده.ترکش بی‌معنایی،بی هدفی.

     

    من توی تجربه‌ای این حسا برعکس بودم (هستم در واقع). این چند خطو، دقیقاً و بدون کم و زیاد، همین دو سال قبل کنکور حس کردم. امسال خیلی خیلی بیشتر. وقتی نمی‌دونستم از کنکور چی می‌خوام، و در عین حال مجبور بودم روزامو برای اون بگذرونم.

    و الان که به روزای بعد کنکور فکر می‌کنم، خودمو هدفمندتر می‌بینم. یه جورایی با تموم سردرگمی‌م، نصفه‌ونیمه می‌دونم توی این روزای پیشِ رو از خودم و زندگی‌م چی می‌خوام و همین باعث می‌شه راحت‌تر کنار بیام با هر نتیجه‌ای که از کنکور می‌گیرم. امیدوارم واقعاً همین‌طور باشه.

    خیلی ممنون که نوشتی این پستو :)

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ تیر ۰۰، ۱۶:۵۰
      نرگس عزیز.فقط می‌تونم بگم که خوشحالم برات.نه برای رخوت سال های قبل کنکور که برای خیلی ها پیش میاد و طبیعیه،نه.برای امید،هدف و انگیزه‌ای که برای روزهای بعد کنکور داری.امیدوارم بدرخشی!
  • بهی ستوده
    پنجشنبه ۱۰ تیر ۰۰ , ۱۴:۵۲

    دقیقا همین طوره سما جان

    خودمون رو گره میزنیم به هدف هامون و این وسط ی چیزهای خیلی مهمی رو از دست میدیم

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ تیر ۰۰، ۱۶:۴۹
      دقیقا.متوجه هم نیستیم که تاوان بزرگی رو باید پس بدیم،اگر مراقب نباشیم!
  • فاطیما ^^
    جمعه ۱۱ تیر ۰۰ , ۱۹:۴۷

    کنکوره که شده بلای جون ما :///

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۲ تیر ۰۰، ۱۲:۱۲
      خدا نکنه..رهاش کن
  • منور الذهن
    دوشنبه ۱۴ تیر ۰۰ , ۱۷:۳۱

    تلفیقی از یک شیرینی کاذب و یک تلخی واقعی

    متن تون جای درستی رو هدف گرفته. روز بعد از کنکور...

    یکی از دلایل افت تحصیلی و هزار اتفاق بدی که برای کنکوری های موفق میوفته، همینه

    حتی گاهی ترک تحصیل ها. مشروط شدن ها و...

     

    زندگی قبل کنکور مثل زندگی نباتیه. مثل زندگی تو شرایط STP یه. توی شرایطی که زندگی تک بعدیه و فقط هدف فتح قله کنکوره. اما بعدش وارد دنیای واقعی میشیم و خب خیلیا کم میارن... چون اصلا براشون تعریف نشده چنین زندگی ای.

    مثل بچه ای که کل زندگیش رو تو خونه حبس بوده و حالا یه دفعه وارد اجتماع میشه...

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ تیر ۰۰، ۱۳:۵۷
      بلی.همینه.من خودم بعد دوسال در تلاشم بعضی از ترکش های وجودم رو در بیارم.
  • آبان ...
    پنجشنبه ۱۷ تیر ۰۰ , ۱۶:۲۶

    چقدر هدر وب و به جمله به زودی حالمان خوب میشود را دوست داشتم ..چقدر حس خوب دادی بهم :)

    ولی بیا قبول کنیم ..کنکور خیلی مهمه ...اونقدر مهم که باختن و بردن میتونه خیلی چیزها را عوض کنه ولی تضمین حال خوبمون نیست ...

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۷ تیر ۰۰، ۱۹:۳۸
      ممنونم از شما و حسن نظرتون:)
      بلی خیلی مهمه.اما همه چیز نیست.گاهی اوقات زیاد جدی گرفتنش،برعکس جواب میده.
  • یاسمن گلی:)
    يكشنبه ۱۷ مرداد ۰۰ , ۱۸:۰۸

    نمیدونم چی بگم ولی با حرفت موافقم .

    اما مشکلم دقیقا اینجای ماجراست که سال های متوالی هست که پشت کنکورم و یه جورایی زندگیم به کل نابود شده اس  :/

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۰ مرداد ۰۰، ۰۷:۴۸
      عزیزم:)
      ایشالله امسال دانشجو میشی:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.