پارسال دقیقن یک همچین روزهایی بود که اومدم بیان و مفصل نوشتم.از آدمی نوشتم که تحقیرم کرده بود و شخصیتم رو له کرده بود.کسی که باعث شد بیشتر از قبل تو خودم فرو برم و تا شش ماه حال روحی وخیمی رو تجربه کنم.صرفن حرفای اون آدم نبود که من رو از پا درآورد،من یک پیش زمینهای داشتم و از قبل حالم ناخوش بود و حرفهای اون تیشه به ریشم زد.مدتها طول کشید تا خودم رو پیدا کنم و روزگار به من خیلی سخت گرفت.
این دو سال اخیر که از چند صباح دیگه وارد سومین سال میشه به من خیلی سخت گذشت.افسردگی شدید گرفتم و کاملن خونهنشین شدم.دست از علایقم شستم و خودم رو محدود کردم.برگشتن به زندگی برای من خیلی سخت بود خصوصن که من بودم و خدای خودم.هزینه مشاورهی خبره رو نداشتم و از طرفی کسی هم نداشتم که ازش کمک بگیرم.دوستای کمی هم داشتم که اصلن وظیفهی اونها نمیدونستم که به حرفهای تلخ من گوش کنند چه برسه به اینکه کمکم هم کنند.من آروم آروم به زندگی نرمال برگشتم البته هنوز هم این اتفاق نیفتاده و آثارش در من هست اما از اون روزهای تلخ فاصلهی بیشتری گرفتم.
این چند وقت اخیر،خاصه دو ماه اخیر حالم دوباره خوش نیست.میدونی از چی حرف میزنم؟از تلاش کردن و نتیجه ندیدن.من با یکی از بچههای کلاس به مرور دوست شدم.ما با هم درس میخونیم اما من میدونم که اون آدم صادقی نیست.اون نتیجه دید و من نه.اون موفق شد و من نسبتن موفق شدم.با این حال اون دو قرت و نیمش هم باقیه.همیشه میگه حقم بیشتر از اینهاست و من رو که حقم هم ندادن رو در نظر نمیگیره.جالب اینه که ما برگههامون شبیه به همه.اما تو همهی درس ها اون دو نمره یا چیزی همین حدود بیشتر میشه.اما من...
من خیلی حقم خورده شد تو این دانشگاه.خیلی سرکوب شدم و این ناامیدی در من رخنه کرد.الان اون الف شد و واحدهای بیشتری برداشت و زودتر تموم میکنه.اما من.من هیچ چیز معلوم نیست.دلم برای تلاشهام میسوزه.از اینکه دچار درماندگی آموخته شدم ناراحتم اما نمیدونم چه قدر باید به خودم امید تزریق کنم تا بتونم موفق بشم.
خیلی غمگینم سر این داستان دانشگاه.به خصوص وقتی میبینم ناراحتی من رو نمیبینه و از خوشحالیهاش میگه.از طرفی هم از خودم غمگین میشم که چرا هیچ رابطهای ندارم.من دوستی ندارم در زندگیم.هرچی هم که داشتم به هم خورد.«میم»چند وقت پیشها میگفت چون هر کار بدی که از دوستام میبینم به روشون نمیارم باعص میشه اونها از من سواستفاده بکنند و بعد از مدتیهم رهام کنند.من خیلی غمگینم.تا الان هیچ دوست خوبی یا حداقل خوبی هم نداشتم و این تنهایی من رو اذیت میکنه.به مامان گفتم حس میکنم جنس دست دومم.هر وقت کسی دوستش در دسترس نیست،میاد سراغ من.نمونش همین شنبه بود.همین همکلاسیم که گفتم هر وقت با اون یکی دوستش مشکلی داره یا از موفقیتهای اون لجش میگیره میاد پیش من.اما هر وقت به نفعش باشه من رو رها میکنه.مثلن یک بار با من بیرون اومد و از من خواست به اون دوستش نگم که ناراحت نشه.در صورتی که وقتی اون دوتا با هم بیرون میرن عکس میگذارن و باورتون نمیشه یک بار از من خواست که براش اسنپ بگیرم که با اون بره بیرون.همین شنبه هم سر اولین کلاس استاد خواست که هم گروه بشیم اون به من چیزی نگفت و من متوجه شدم ترجیحش اون یکی دوستشه اما سر کلاس دوم که اون دوستش تو کلاس نبود از من این درخواست رو کرد و من واقعا فرو ریختم.این داستان جایی اذیت کنندهتر میشه که بارها پشت سر اون دوستش غیبت کرده.
من نمیخوام از دست این دوستم گلایه کنم چون مامان میگه حتما چیزی از درون تو هستش که نمیتونی با دوستات ارتباط برقرار کنی و رابطههای خوبی داشته باشی.من از خودم ناراحتم که چرا بلد نیستم مدارا کردن رو.وقتی هم که خوب ریز میشم،متوجه میشم من آسیبی به کسی نرسوندم و اونهایی که به من آسیب زدن از من روابط موفقتری دارند.
انگار دلم بخواد خودم رو به این آدمها اثبات کنم.انگار تشنهی موفقیت باشم تا بهشون بگم من آدم موفقی هستم و به حضور شما احتیاجی ندارم.راستش از همین هم میترسم.من آدم حسودی نیستم و تو فامیل و دوست هم به همین معروفم.همیشه همه غبطه میخورن که من برای همه طلب خیر میکنم و حسادت در من تعریف نشدست.اما این روزها سایه شوم حسادت رو روی سرم احساس میکنم.میترسم از حسادت.بعد از نمازهام از خدا طلب عفو میکنم و میگم خدیا تو این حسادت رو به پای ناشکری نگذار.از من بگذر و این خصلت رو از من دور کن.بگذار به پای فشارهای روانی و تنهایی این روزهام.
دلم میخواد با حال بهتری برنامهریزی بهتری برای آیندم بکنم اما این درماندگی آموخته شده که به من میگه هر چه قدر تلاش کنی نتیجه خلاف نظر تو میشه من رو یک قدم عقب نگه میداره.این درماندگی حاصل تمام این تلاشهای ناکام دو سال اخیره،حاصل روابط نصفه و نیمه و مزخرفمه.
در آخر هم باید بگم خدایا من رو ببخش.ببخش اگر ناشکری کردم و بهت گفتم چرا فقط باعث موفقیت و خوشحالی اون به اصطلاح دوستم شدی وقتی تلاشهامون و برگههامون برابر بود.
من رو ببخش و بهم کمک کن قدمهام رو محکم بردارم.به من حس شعف عطا کن و نقشهی راه رو بده دستم.خدایا!کاری کن پیش تو شرمنده نشم.
پ.ن:مخلص همه کسایی که به دردِدلم گوش کردن!