a 115:همه چیز از اون اتاق شروع شد. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


 


دیروز دوباره رفتم تو اون اتاق.اتاقی که برای اولین بار حس کردم عاشق یک آدم واقعی شدم.آدمی که تو فیلم‌ها نبود،روی صحنه کنسرت نبود،دست‌یافتنی بود و من هفته‌ای یک بار می‌دیدمش.آدمی که به من حس ارزشمندی می‌داد،حس مهم بودن.کسی که وقتی نوجوون بودم،روزی نبود که بهش فکر نکنم.

دیروز وقتی وارد اون اتاق شدم،دلم خواست گریه کنم اما خودم رو کنترل کردم.همه چیز مثل قبل بود.چیدمان اتاق هم حتی مثل سابق بود.دیروز متوجه شدم من بیشتر از اونکه وابسته آدمها باشم،وابسته مکان‌ها و اشیا هستم.انقدری که یک خیابون نام‌آشنا می‌تونه اشک من رو دربیاره یک آدم این قدرت رو نداره و حتی نمی‌دونم این نشونه‌ی خوبیه یا نه.دیروز گیج می‌زدم و تا شب دور خودم می‌چرخیدم.به دوستم پیام دادم و گفتم من حس می‌کنم برگشتم به پنج سال پیش.حس نوجوونی دارم.حس روزهایی که از صبح تا شب چارتار گوش می‌دادم،کتاب می‌خوندم،سیروان گوش می‌دادم،با «ن»صمیمی بودم،آخرهفته‌ها گریه می‌کردم،بی‌وقفه درس می‌خوندم تا از کسی کم نیارم،زبانم رو می‌خوندم،عاشق شدم و درنهایت با همه مشکلاتی که با خانواده داشتم،حس می‌کردم خوشبختم و خیلی امیدوار به آینده بودم.

دیشب سعی کردم زود بخوابم تا این حس و حال خیلی درونم جولان نده.اما صبح که چشم‌هام رو باز کردم،حس کردم عاشق شدم،هنوز شونزده سالمه،مدرسه میرم و عاشق رشته و معلم‌هام هستم.حس کردم همونی شدم که خیلی شاد بود،همونی که از اون سال به بعد اون همه تراما رو تجربه نکرد و به زندگی خوش‌بین بود.این حس تا الان که دارم می‌نویسم با منه.عصری رفتم جلوی آینه،آهنگ هندسه چارتار رو پخش کردم.پخش کردن همانا و یادآوری روزهای بربادرفته هم همانا.حالا گریه نکن،کی بکن.خلاصه که به یاد اون روزها اشک ریختم،دلم برای همه چیز تنگ شد و بعد به حال دیروزم خندیدم.به خودم قول دادم تمام این حس‌ها رو فقط تا آخر امشب تحمل کنم و از فردا برای سلامت روان خودم هم که شده،همه چیز رو فراموش کنم.

سما نویس ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۰۶ ۸ ۱۸ ۲۵۱

نظرات (۸)

  • سایه نوری
    سه شنبه ۵ ارديبهشت ۰۲ , ۲۳:۲۲

    سما،، منم دلتنگ اشیا و مکان ها میشم..

    انرژی و حال و هوای موقعیت ها، مکان ها و اشیا واسه م خیلی ماندگار و بعدها تداعی کننده ست..

    منم این روزها به روزهای بر باد رفته میرسم مدام و فقط باید حواسم باشه که روزهای پیش رو رو بر باد ندم... 

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ ارديبهشت ۰۲، ۲۳:۴۸
      :))))))))))انشالله
  • ویــ ـانا
    چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۰۲ , ۰۱:۳۱

    @سایه نوری ، ولی من روزهای پیش رو ، رو هم بر باد میدم :)

  • عبداله رضوی
    يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۰۲ , ۱۳:۱۰

    کیستی تو...

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ ارديبهشت ۰۲، ۲۳:۴۷
      شما اومدید تو ولاگ من:)))))
  • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
    دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۲ , ۱۸:۵۱

    جوری که جدا هندسه وایب این رو میده که بری به گذشته و دوباره عاشق باشیو رویا پرداز، و همین گند بزنه توی زمان حالی که بالاخره با واقعیت کنار اومدی...

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۶ ارديبهشت ۰۲، ۱۱:۴۵
      اوهوووووم.به خصوص یک دقیقه آخرش.
  • Fateme :)
    سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۲ , ۱۱:۱۷

    امان از خاطره‌ها و یادآورهاشون...

  • آرا مش
    يكشنبه ۲۴ ارديبهشت ۰۲ , ۱۵:۱۴

    سلام :) 

    امیدوارم حالت بهتر شده باشه...

    عزیزم لازم نیست چیزی رو فراموش کنیم، این گذشته باید میومده و می‌گذشته تا به امروز برسیم پس بهتره ازش فرار نکنیم و فقط بهش نگاه کنیم و رد بشیم، همین :) 

    سخته ولی سال‌هاست که این کارو میکنم و شدنیه...

  • عبداله رضوی
    سه شنبه ۱۶ خرداد ۰۲ , ۰۷:۲۸

    کیستی تو منظورم کیستی تو ی مکالمه شمس و مولانا بود

    گوگل کنی متوجه میشی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.