و بالاخره امتحانات تموم شد.نتیجه هنوز مشخص نیست.اما خودم از همشون راضی بودن الا یکی.اون یکی هم اگر میخوندم،میتونستم عالی بدم اما کوتاهی کردم.راستش نه اینکه کوتاهی باشه ها،نه.خیلی خسته بودم و فشار روم زیاد بود.به خاطر همین خیلی خودم رو سرزنش نمیکنم.
از بحث نچسب امتحانات میگذرم.فقط این هم بگم که درس «میانه1»همون که ترم قبل قبول نشدم و براتون گفته بودم استاد درس خیلی اذیتم میکنه و دست از تحقیرم برنمیداره،امتحانش شنبه بود و من عالی دادم.خودم هم باورم نمیشد که یتونم سربلند از آزمون بیرون بیام اما شد.هنوز جوابش مشخص نشده اما راستش دیگه مهم نیست.مهم اینه که من خیلی براش زحنت کشیدم و جدای از تلاش طول ترم،یک هفته به خاطرش نخوابیدم.خدایا شکرت به خاطر توانی که بهم دادی تا بتونم تلاش کنم.خدایا ممنون که همیشه تلاش هام رو دیدی و خودت بهم نمرهی قبولی دادی.
.
دوتا اتفاق برام افتاد که طاقت ندارم براتون تعریف نکنم..همون طور که چایی دستتونه دل بدید به حرفام وگوش بدید و اگر انتقادی/پیشنهادی/نظری چیزی داشتید برام بنویسید.
اولیش مربوط به دانشگاه و یکی از اساتیدم میشه.درست چهل و پنج دقیقه قبل از شروع کلاس،استاد بهم پیام دادند.من عاشق این استاد هستم.اصلاً با ایشون بود که من علاقهمند به حسابداری شدم و تصمیم گرفتم در این رشته ادامه بدم..استاد سختگیری هستند اما تمام بچههای دانشگده روی اسمشون قسم میخورن.خلاصه که هر چه قدر از خوبیشون بگم،کم گفتم.
وقتی پیامشون رو روی گوشیم دیدم،ترس برم داشت..با لحن مهربانانه و مودبانه همیشگیشون سلام احوال پرسی کردن و بعد از چاقسلامتی بهم گفتند که سوال آخر جواب خیلی طولانی داره.گفتند به شرط اینکه برای کسی نفرستم،سوال رو برام ارسال میکنند تا من بتونم جواب کامل رو برای ایشون ارسال کنم..من هم ریا نباشه بدون مکث پیشنهاد رو رد کردم و علتش هم گفتم.گفتم دوست ندارم به بچهها ظلم بشه و این عند نامردی هستش..ایشون هم مثل همیشه کلی از من تمجید و تعریف که احسنت دختر گلم،تو بهترین هستی و از این دست صحبتها.
بچهها ایشون خیلی مرد محترمی هستند،فکرهای بد به سرتون نزنه.شخصیتشون خیلی بالاتر از این حرفهاست که نیتشون امتحان کردن من باشه.چون هر کس دیگهای بود پیشنهاد رو رد میکرد.از اون استادهایی هم نیستند که قصدشون صحبت کردن با من باشه.به نظرتون چه نیتی پشت این کارشون بوده؟به نظرتون اگر من به پیشنهادشون جواب مثبت میدادم چه برخوردی میکردن؟
.
و اما اتفاق دوم..راستش خیلی سرتون رو درد آوردم چاییتون هم سرد شد..موافقین ماجرای دوم رو بعدا براتون تعریف کنم؟مایل به شنیدنش هستید؟البته اگر مایل هم نباشید من مینویسم چون دوست دارم شما از احوالم خبر داشته باشید..:)
پ.ن:همین الان که من با شما صحبت کردم،سی و هفت دقیقه از تابستان تمام شد.همین قدر سریع!