و این منم کسی که هر روز سعی میکند دیروز را فراموش کند و امروزش را بسازد.سعی میکند مقاومت کند و نشکند.دلش میخواهد باور کند که توانمند است و از عهدهی برآورده کردن آرزوهایش برمیآید.اما شاید تحقق پیداکردن آرزوها چندان اهمیت نداشته باشد وقتی پایِ از بین رفتن لذت زندگی درمیان باشد..این منم کسی که هر روز صبح از خواب بلند میشود و سعی میکند از زندگی لذت ببرد .فارغ از آنکه چه قدر موفق بودهام،فکر میکنم هنوز هم فرصت دارم تا تمام اتفاقات تلخی که برایم افتاد را فراموش کنم و از نو آغاز کنم.اما این بار گمونم خیلی با تجربهتر یا بهتر بگم آگاهتر شدم.من زندگی آگاهانه را انتخاب میکنم و با شجاعت بر زندگیای که جایی برای لذت بردن ندارد خط بطلان میکشم.خسته شدم از دویدن و انتظار برای رسیدن و به دست آوردن.دلم میخواهد خودم را رها کنم.دوست دارم یک بار هم پایانش را باز بگذارم و ببینم دنیا برایم چه صلاح دیده.شاید اون خیر بیشتری برایم نظر داره و من سنگ اندازی میکنم..آره رفیق خلاصه که به قول علی مصفا در «چیزهایی هست که نمیدانی»،«رهاش کن بره رئییس!»
نظرات (۱۰)
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊
سه شنبه ۱۴ دی ۰۰ , ۲۳:۱۱*-*\
سما نویس
۱۵ دی ۰۰، ۲۳:۱۱آرا مش
سه شنبه ۱۴ دی ۰۰ , ۲۳:۴۵اونجایی که ایستادی رو همون «رسیدن» بدون و لذت ببر، دنبال شرایط بهتر نباش و همین الانت رو ببین...
نگاه ما به گذشته و آینده یه ترمز گنده برای همون لذتیه که دنبالش میگردی...
سخته ولی زاویه دیدت رو به روتینترین و پیشپاافتادهترین وقایع و چیزای دوروبرت عوض کن؛ عجیب دگرگون میشی...
یه زمانی مداوم اینکارو کردم و توی حال موندم همون دقیقه همون لحظه همون آن که توش بودم رو دیدم نمیدونی چه لذتی توش هست درست مثل بچهها که فارغ از گذشته و آیندهاند و حال رو زندگی میکنن... و کمکم عادت شد برام که بدون حتی تمرکز زیاد توجهم فقط به همون لحظهای هست که توشم
سخته اما شدنی...
سما تو میدرخشی مطمئنم⭐
سما نویس
۱۵ دی ۰۰، ۲۳:۱۶منور الذهن
چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰ , ۰۲:۵۷فقط اومدم یه تیک بزنم برم
این جمله: رهاش کن بره رئییس. رو دوست داشتم:))
سما نویس
۱۵ دی ۰۰، ۲۳:۱۷یاسمن گلی:)
چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰ , ۱۹:۵۶موفق باشی عزیزجان، این روز ها خیلی ها دچران بحران های روحی زیادی شدن، بیا زندگی کردن رو سخت نگیریم و سعی کنیم فقط زندگی کنیم :)
سما نویس
۱۵ دی ۰۰، ۲۳:۱۷منور الذهن
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۰۳:۰۳دم در که نبودم:))) ولی یه مقدار حول بودم که دکمه ارسال نظر رو سریع بزنم که مثل دفعات قبل نشه:))
و این شد که فراموش کردم براتون آرزوی موفقیت کنم تو کامنت قبلی:)
خصوصا به حق صاحب این شب. که روزی سال مون رو از چادر مادر بگیریم
موفق باشید!
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۰۹:۵۱Amir chaqamirza
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۰۹:۴۹سلام. سلام.سلام:).
ناموس نوشته بود این!😅❄
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۰۹:۵۱Fatemeh Karimi
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۱۲:۰۶💛💛💛💛💛💛
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۱۲:۴۲دختر ارغوانی
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۱۴:۰۱اوا دختر ... قالبت چه قشنگ شده :))))
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۱۶:۱۰محمدرضا عاشوری
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۱۵:۵۸وبلاگ شما رو تازه پیدا کردم. هنوز نخوندم ولی خوشکل چیده شده از همین رو فالو کردم سر فرصت بخونم.
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۱۶:۱۰سارا سماواتی منفرد
پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰ , ۱۹:۴۰سلام
اولین نوشتتون بود که خواندم و چقدر خوب این حسی را که من هم مدت ها است باهاش درگیرم را نوشتید و چه عالی هست خط بطلان بر زندگی که جایی برای لذت بردن در آن نیست.
💛💛💛💛💛💛
سما نویس
۱۶ دی ۰۰، ۲۰:۵۴