چون امشب دلم شکسته بود،چون صدای بارون که میخورد به پنجره داشت من رو دیوونه میکرد،چون خدا تو قلبهای شکسته خونه داره،چون احساس تنهایی داشت خفم میکرد و نیاز به کسی داشتم که باهاش صحبت کنم و کسی رو نیافتم،چون صدای گریم آزارم میداد:چون دیگه از خودم خسته شده بودم،چون داشتم خفگی رو تجربه میکردم،لپ تاپ رو برداشتم با صدای هقهقی که تلاش میکرد دیگران رو از خواب بلند نکنه شروع به نوشتن کردم و نامم رو برای خدا فرستادم.امشب بارون میاد.بارون قشنگی هم هست.دعا کردم و امیدوارم نامم برسه دست خدا؛بخونتش و یک امضا هم بزنه پاش.
خلاصه آره.
نظرات (۵)
~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊
چهارشنبه ۱ دی ۰۰ , ۰۰:۱۴چه جای دنجیئه اینجا=)
سما نویس
۲ دی ۰۰، ۱۷:۳۴یاس ارغوانی🌱
چهارشنبه ۱ دی ۰۰ , ۲۰:۵۳خدا خدای قلب های شکسته است :))
سما نویس
۲ دی ۰۰، ۱۷:۳۳Fatemeh Karimi
پنجشنبه ۲ دی ۰۰ , ۲۳:۱۵خدا همراهته عزیز دلم حتی اگه هیچکس نوشتههایی که از قلبهای صاف برمیاد رو نخونه خدا میخونه اطمینان دارم تو این شبها رو جلو میری و در واقع جلو میبری💙
سما نویس
۴ دی ۰۰، ۱۱:۱۹روناهی ^^
جمعه ۱۰ دی ۰۰ , ۱۲:۵۸میرسه:))
راستی برام آهنگ نمیفرستین؟ :(
تلگراممو ندارین؟
سما نویس
۱۳ دی ۰۰، ۲۱:۴۵ترنج
چهارشنبه ۱۵ دی ۰۰ , ۲۱:۵۴سلام سمای زیبا. (:
خواستم بگم اگه خواستی صحبت کنی رو من حساب کن. گاهی حرف زدن با آدمای ناشناس می تونه کمک کنه. اما امیدوارم خیلی زود هم دلت آرومِ آروم بشه هم کسی رو داشته باشی که حس تنهایی رو تا حد خوبی ازت بگیره. 🌼🧡
سما نویس
۱۵ دی ۰۰، ۲۳:۱۸