به خودم میگم غزالهی واقعی که در درونت وجود داره،میخواد باهات همکاری کنه و یک هفتهای میشه که از لاک خودش بیرون اومده.غزالهای که همیشه سردرگم بود و پراز آشوب اما این روزها با وجود تمامِ فشارهایی که تحمل میکنه،آرومتر و صبورتره.
خیلی خوشحالم که موفق شدم دست از مقایسهی خودم با دیگران بردارم،خودم رو بپذیرم و بهجای غصه خوردن دربارهی چیزهایی که دیگران دارند و من بیبهره ام،روی نقاط قوتم تمرکز کنم.
بابا داره همکاری میکنه و قرار بر اینه که دوباره کلاس ویولن ثبتنام کنم،این دفعه میخوام جدی و مصمم ادامه بدم و برای آخرین بار به خودم فرصت رشد و پیشرفت در ویولن رو میدم.این آخرین و البته مهمترین تصمیم این روزهای منه.هیچ وقت انقدر برای شروع کاری مطمئن نبودم که الان هستم..میدونم تو این راه خدا مثل همیشه هست و غزالهای که با پشتکار و تلاشش برای رسیدن من به خواستههام کمک میکنه هم هست.این بار یک فرق با بارهای پیش داره:این بار من خیلی عاشقم.
.
خیلی سعی کردم خودم رو به آقای عربمازار،استاد مهم ترین درس این ترمم ثابت کنم اما هیچ کدوم از تلاشهای من رو ندید.داشتم ناامید میشدم که یک روز تو گروه پیام داد:«خانم سروانی من خیلی شرمندهام،ما باید بیشتر برای حل تمارین از شما قدردانی میکردیم.»خیلی خوشحال شدم راستش.خیلی زیاد.برای بار هزارم بهم ثابت شد که خدا پشتیبان تمام تلاشهامونه.
هفتهی دیگه دو امتحان خیلی مهم و حیاتی دارم.خیلی مهمن این دوتا برام.برای همین آخرهفته باید سخت کار کنم،باید تمام تلاشم رو بکنم تا بتونم بخش قابل توجهی از نمره پایان ترم رو از طریق این امتحان کسب کنم تا برای دیماه بار سبکتری به دوشم باشه.وقتی درسهایِ این ترم تموم شد و پاس شدم،باید مفصلاً دربارهی این ترم تحصیلی با مصائبی که از سرگذروندم،بنویسم.
پ.ن:دل ما همیشه شکستهاست اما امیدواری هیچگاه از جیب چپ پیراهنمان کم نشد.
«ناظم حکمت»