من عادت دارم به ایجاد رابطهی عاطفی بین خودم و معلمهایی که تا الان داشتم.یعنی اگر از معلمی خوشم بیاید،محال است که به روی خودم نیاورم و به او نگویم که دوستش دارم.امکان ندارد که نگویم عاشق سوادش،روش تدریسش،زندگیاش و در کل منش او هستم.حتماً به او از حسم میگویم یا با رفتارم او را در جریان میگذارم که هم حسی را یک طرفه با خودم به دوش نکشم و هم به آن معلم بگویم که راهش را درست رفته و تاثیری که باید روی دیگران ولو یک نفر میگذاشته را گذاشته است.
خلاصش آن که من خیلی از معلمهای زندگیم را دوست داشتهام و با برخی از آنها هنوز هم بعد از گذر سالها در ارتباطم و به داشتنشان میبالم..
و اما ماجرا از آن جایی سخت میشود که متوجه میشوی باید از آن معلم جدا شوی و فاصله بگیری.نمیدانم شاید چون امر تحصیل و آموزش برایم خیلی مقدس است،اساتید را آنقدر مهم میشمارم اما برای من خیلی مهم هستند و تاثیرگزارترین انسان های زندگیام از معلمهایم بودهاند و جدایی از هر کدامشان برایم دردناکترین کاری بوده که انجام دادهام.خرداد سه سال پیش برای آخرین بار از اتاق تدریس یکی از معلمهایم بیرون آمدم و تا خانه گریه کردم.یک هفته در اتاقم بودم و مدام به خاطراتی که با او ساخته بودم فکر میکردم.(جریان جداییام از آن معلم بماند برای خودم.)
خرداد دو سال پیش هم که آخرین جلسه را با اساتید کنکورم داشتم،همین حال را تجربه کردم و تا ماهها بعد از کنکور به آنها فکر میکردم و خوب به یاد دارم که وقتی به سوالهای ریاضی رسیدم که چه قدر شبیه همانهایی بود که آقای عین با ما تمرین کرده بود،گریه کردم و با اشک پاسخنامه را پر میکردم طوری که مراقب فکر کرد من چیزی نمیدانم و او نمیدانست من از بلد بودنم اشک میریزم.
.
.
پارسال که آخرین جلسهی یکی از درسهای دانشگاهم بود نیز همین حال را تجربه کردم و تا مدتها بعد به آن استاد فکر میکردم و یقیین داشتم دیگر درسی با او ارائه نمیشود و تا مدتها غصه میخوردم. هنوز هم گاهی یواشکی غصهاش را میخورم.
.
امروز اما بدون آنکه خودم تصمیم بگیرم متوجه شدم باید با استاد فعلیم خداحافظی کنم.امروز با من حرف زد و به من گفت که درمورد من با مدیر آموزشگاه صحبت کرده.گفت که از من خیلی راضیست و وقتی که با من کلاس دارد دلش نمیخواهد کلاس تمام شود و دوست دارد تا شب با من ساز بزند.به من امید داد و گفت که من خیلی انسان خوبی هستم و از من فوقالعاده خوشش میآید.به من فهماند که من باید با استاد دیگری در همان آموزشگاه کلاس بردارم که سبک مورد علاقهی من را کار میکند.گفت نگران نباشم و هر هفته پیگیرم است.مرا میبیند و لازم نیست دلتنگی کنم..بهم گفت که آیندهی من آنجاست و بعداً هم میتوانم پیش خودش بروم..
هم خوشحال بودم و هم ناراحت.خوشحال از اینکه راه جدیدی برایم باز شده و میتوانم در آنجا خوش بدرخشم و رویاهایم را دنبال کنم و ناراحت از آنکه دیگر نمیتوانم با استاد فعلیم کلاس داشته باشم.اما میدانم که خیریتش در رفتن بود..لحظهای که خواستیم از هم خداحافظی کنیم،استادم نگاهی به من کرد و گفت:«تو این مدت من هم از تو درس گرفتم و این رابطه یک طرفه نبود.تو انسان فوقالعادهای هستی و من تو را در چند سال آینده میبینم که بهترینِ سبک مورد علاقهات هستی.امید داشته باش و از جوونیت استفاده کن.»
.
.
پ.ن:خدا برام تمام صحنهها رو چید بدون اینکه آب تو دلم تکون بخوره.
پ.ن:
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بی خود زخودست و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا االله است
«ابوسعید ابوالخیر»
نظرات (۱۱)
جهانِ هیچ
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۶:۲۷درک می کنم ولی نه به این غلظت :)
ادامه دادن رابطه با معلم فقط اونجاش که معلم ریاضیم ازم میخواد بهش مورد معرفی کنم برای پسرش :)))
سما نویس
۱۵ ارديبهشت ۰۰، ۱۶:۳۲بهی ستوده
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۶:۳۵من همیشه حس خوب می گرفتم از دلتنگی دانش آموزام و دانشجو ها م
با خیلی هاشون حتی ارتباط دارم و روز معلم همیشه پیام میدن
اینکه هنوز فراموشم نکردن برام خیلی ارزش داره
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۴_ Narges _
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۶:۳۸سلام :)
من کاملا درک میکنم چون معلم نقش مهمی داره توی زندگی بچه ها و من درسته که از دبستان تا راهنمایی ازشون دل خوشی ندارم ولی از دبیرستان بشدت خوشم میاد
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۴Fatemeh Karimi
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۷:۰۵چه زیبا تمام شد :)
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۳آقای آبی
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۸:۵۲چه جالبه روابطتت با معلم هات صمیمانه و خاطره انگیز بوده...
و بهتر از اون اینه که حس قشنگی که میگرفتی رو بهشون قشنگ تر برمیگردوندی :))
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۳Mohsen Farajollahi シ
چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۲۱:۲۲منم همین حس رو داشتم با یکی از معلمای دوران ابتدایی... هنوزم دوستش دارم و خیلی شب ها شده بخاطرش واقعا ناراحت بودم و وابستگی خیلی شدیدی بهش داشتم در حدیکه وقتی چند روز پیش بهش زنگ زده بودم صدام میلرزید و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. رابطه معلم شاگردی یک رابطه بخصوص هستش من دلتنگ تک تک معلمها میشم. ولی خب زات زندگی اینطوریه که باید گذشته رو بزاری و جلو بری و متاسفانه این آدمای باارزش هم جزوشون میشن... حتی ممکنه معلم یا استادی که یک زمانی برات واقعا یک دنیا ارزش داشت دیگه بهت حتی توجهی نکنه و باهات غریبه باشه و اینم باز قابل درکه چون دارن به صد ها آدم دیگه مثل ما درس میدن... البته برای من کم پیش اومده که اصلا هیچی از من به یاد نداشته باشن :)
اینکه از دوری ناراحت میشین نشون میده آدم خوبی هستین. یعنی واقعا شخص رو بخاطر کارهایی که بهتون کرده دوست داشتین و صرفا به چشم ابزاری برای رسیدن به هدف نگاه نمیکردین. احتمالا یک نوع حس مدیون بودن رو هم داشته باشین و این واقعا خوبه... اما نباید اجازه بدین این احساسات زیاد به زندگیتون لطمه بزنن. منم کاملا تمام چیز هایی رو که گفتین تا حدودی تجربه کردم و درکتون میکنم.
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۱محسن رحمانی
پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۰ , ۰۰:۰۰سلام
بعضی از اساتید اینقدر خوب هسند واینقدر قشنگ درس میدن که آخر سال تحصیلی آدم دلش نمیخواد کلاسشون تعطیل بشه وهر وقت یادش میفته همه خاطرات تدریسش زنده میشه.
طاعات و عبادات قبول. التماس دعا.
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۲۰بهار زاد
پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۰ , ۰۷:۴۸دوران دبیرستان یه دوست صمیمی داشتم که گاهی پیش میومد به دلایلی هرچند کوچیک و ساده، از کسی خوشش بیاد، و اینو به من میگفت. این اتفاق تقریبا همیشه تو مدرسه میفتاد؛ مثلا وقتی توی راهرو داشتیم راه میرفتیم یکی از دانشآموزا رو بهم نشون میداد و میگفت « بهش حس خوبی دارم.»
یه دفعه یکی از بچههایی که یه سال از ما کوچیکتر بود، وقتی دوستم داشت بهم میگفت ازش خوشم میاد، حرفش رو شنیدهبود و از اون به بعد با هم دوست شدهبودن.
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۱۹فآطم ..
پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۰ , ۰۷:۵۳چقدر بند اول این پست مَنه :)))
سما نویس
۱۶ ارديبهشت ۰۰، ۰۹:۱۸soofi ae
جمعه ۱۷ ارديبهشت ۰۰ , ۰۰:۴۱یه لحظه ناراحت شدم که هیییچ معلمی انقدر برام تاثیرگذار نبود متاسفانه!
معلما نقش مهمی دارن دست کمی از پدرومادر ندارن چون به ماجهت میدن وباعث رشدمون میشن!
من بارها شده که شعرم یادست نوشتم رو بردم مثلاپیش معلمی به امیدتشویق وهیچی نگرفتم!
یعنی آدم های تاثیرگذاری نبودن یا(تو سرنوشت منقرار نبوده اون معلما تاثیرگذارباشن)
وخب هیچ معلمی نتونست انقدر روی من تاثیربزاره وچقدر حیف
چقدر خوش بهحالت:)))
سما نویس
۱۷ ارديبهشت ۰۰، ۰۰:۵۷soofi ae
جمعه ۱۷ ارديبهشت ۰۰ , ۰۷:۱۷دقیقا به همین فکرکردم چون تونقش های دیگه بودن که تاثیرگذارباشن..
..
آخ آخ دقیقا.دنیاکاری میکنه ک مثل سنگ بشیم کم کم:)واین اصلا جالب نیست..
سما نویس
۱۷ ارديبهشت ۰۰، ۰۸:۲۹