a 46:من بابِ اهمیت دوستانی که انتخاب می‌کنیم. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


متاسفانه وقتی راهنمایی بودم با یک گروه دوست شدم و باز هم با تاسف این دوستی ادامه پیدا کرد و تا همین الان هم هر چند کمرنگ این دوستی ادامه دارد.حالا چرا متاسفانه؟

اگر به من بود که وقتی کلاس نهم تمام شد،پرونده‌ی دوستی با آن آدمها را هم می‌بستم اما چون مامان هم با مادر‌هاشون دوست بود،نمی‌شد و دستم نمی‌رسید که این رشته را قطع کنم.

این آدم‌ها به معنای واقعی برایِ من،تاکیید می‌‌کنم برایِ من مثل نیش زنبور می‌مانند.همین‌قدر سمی و کشنده..آدم‌هایی که اصلاً شبیه به من نیستند و من را از خودم می‌گیرند..این جمع هشت نفره خیلی با هم متفاوت هستند و همون طور که می‌دانید جمع اضداد،محال است...هر وقت کسی موفقیتی به دست می‌آورد،بقیه تصمیم می‌گیرند به او تبریک نگویند و آن موفقیت را برایش کوچک جلوه بدهند..اگر کسی تولد بگیرد و همه را دور هم جمع کند، از هر فرصتی در مهمانی استفاده می‌کنند تا دیگری را با زهر زبان نیش بزنند وبا نیش و کنایه به او بفهمانند که همچین شق القمر هم نکرده..یادم می‌آید وقتی کنکور دادیم و جوابش آمد،یک نفرشان به رویِ خودش نیاورد که به من تبریک بگوید حتی وقتی دو هفته بعدش همدیگر را دیدیم جای تبریک چند نفرشان با وقاحت تمام گفتند:«که تو انسانی بودی و رشته‌ی انسانی رقیب ندارد و قبولیش مثال آب خوردن است.»

خاطره‌های تلخ زیاد دیگری از این آدم‌ها دارم مثلاً به یاد دارم که یکبار یکی شان به من زنگ زد و مرا به خانه‌شان دعوت کرد بعد روز بعدش تماس گرفت و گفت که کنسل شده.و بعد شبش عکسی را در اینستاگرام گذاشت که گویا مهمانی کنسل نشده بود و هدف،همان نیش زدن من بود

خلاصه این دختران ادعای فرهنگ‌شان گوش آسمان را هم کر کرده.ظاهرشان امروزیست اما درون‌شان را حتی گذشتگان هم سرزنش می‌کنند..حتی شما که الان خواننده این متن هستید شاید با خودتان فکر کنید من اغراق میکنم و از خودم چیزهایی را در می‌آورم تا مطلبم خواندنی‌ شود.اما باور کنید که حقیقت محض را می‌گویم.

حالا که بزرگ‌تر شدم و مادرم هم این اختیار را به من داده که خودم تصمیم بگیرم،اتفاقات بهتری رقم خورده.ما هر دو به این درک رسیدیم که دو آدم مستقلی هستیم.مادرم می‌تواند با مادرهایشان قرار بگذارد و حتی به مهمانی‌هایی که دخترها هم دعوت هستند،برود اما انتخاب من این نیست..دو هفته‌ی قبل قرار گذاشتند مادرها و دخترها همه با هم به باغ دماوند برویم و تنها کسی که پیشنهاد را رد کرد،من بودم..مادرم می‌گفت که جایت خالی بود اما خوشحالم که تکلیفت را می‌دانی و نیامدی.چون مطمئن بودم بهت خوش نمی‌گذشت..حتی مادر یکی از بچه‌ها(تنها کسی در این گروه دوستی که دوستش دارم.)بهم زنگ زد و بهم تبریک گفت.چون او در جریان تمام اذیت‌هایی که بچه‌ها مرا می‌کردند،بود و گفت نیامدن بهترین انتخاب بود..

حالا امروز پیشنهاد کوه را دادند و من باز هم محترمانه رد کردم..مامان کمی ناراحت شد و گفت کاش می‌رفتم.بهم گفت برای خودم می‌‌گوید.گفت زیادی در خانه تنها ماندم.گفت دوست دارد من شاد باشم و با دوستانم رفت و آمد کنم.بگو و بخند کنم و جوانی کنم..من به مامان گفتم که خیلی خوشحالم که طرز فکرش این است که شادی مرا ارجح می‌داند به امور دیگر زندگی.گفتم که این تنهایی و خانه نشینی زیاد هم خود مرا خسته کرده.به خصوص این هفته که به خاطر مریضی همه‌اش را در رخت خواب بودم،اما حاضر نیستم تنهایی‌ام را با هر کس و ناکسی سهیم شوم.گاهی بهتر است آدم در خانه‌ی خودش که برایش یکنواخت شده تنها بماند و چایش را تنهایی بنوشد اما با کسانی که روحش را زخمی می‌کنند،معاشرت نکند..

مادرم گفت می‌ترسد از این که من تنها بمانم.من هم سعی دارم او را متوجه کنم که همه‌ی آدم‌ها شبیه به هم نیستند و من خودِ واقعیم را دوست دارم..من شبیه آن آدم‌ها نیستم و بودن با آن‌ها برایم تلف‌کردن وقت است..و اینکه خدا را شکر من هنوز دوست صمیمی دارم که با هم وقت می‌گذرانیم و من با خیال راحت با او معاشرت می‌کنم و چیز یاد می‌گیرم..اما خب مامان دوست دارد من دورم شلوغ‌تر باشد و دوستان بیشتری داشته باشم اما خب من شخصیتم آن طور نیست و خودم را همان گونه که هست دوست دارم..از تنها ماندن می‌ترسم از بس که مامان مرا ترساندهمی‌ترسم جوانی نکنم اما در این موقعیتی که در آن گیر کردم،نمی‌دانم بهترین تصمیم ترک این گروه است.

.

من خیلی کوچیکم برای نصیحت.از نصیحت شنیدن هم بیزارم.به عنوان دوست می‌گم که تنهایی‌تون رو با هر آدمی پر نکنید.بعضی‌ها باعث میشن به مرور خودتون رو گم کنین و اصلاً از یادتون بره که  گم شدین.قدر وجودتون رو بدونید و به آدمهایی که باهاشون وقت می‌گذرونین توجه کنین.این آدم‌ها مهم‌ترین سرمایه گذاری زندگی شما هستند..درست سرمایه گذاری کنین..

«الجَلیسُ الصالِحُ خَیرٌ مِن الوَحدَةِ وَ الوَحدَةُ خَیرٌ مِن جَلِیسِ السُّوء»

                                                                    «پیامبر اسلام»

سما نویس ۱۲ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۳۳ ۹ ۱۵ ۲۸۴

نظرات (۹)

  • ماهور :)
    چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰ , ۱۶:۳۹

    واقعا کار خوبی کردی که راهت رو جدا کردی، تنها بودن بهتر از وقت گذروندن با این نوع آدم هاست.

    بالاخره توهم یک روزی دوست واقعی خودت رو (اگه هنوز نداری) پیدا میکنی 

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ خرداد ۰۰، ۰۸:۱۱
      ممنونم بلی دقیقاً همینه.
      .
      دوست دارم،اما کم دارم.راستش ناراحتم نیستم چون من اصولاً روابط محدود رو ترجیح میدم..
  • بهی ستوده
    چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰ , ۱۸:۱۷

    میدونی من از چی تعجب کردم 

    اینکه چطور با این سن کم آنقدر خوش ذات نیستن 

    (نخواستم بگم بد ذات هستن)

    یعنی از چه سنی شروع کردن؟ و به کجا خواهند رسید

     

    بهترین تصمیم رو گرفتی که قطع رابطه کردی

     

    امیدوارم حالت همیشه خوب باشه و کسالت نداشته باشی

    دوستان خوب سر راهت قرار بگیرن و دوره های دو نفری با مامان بری و خوش بگذرونی

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ خرداد ۰۰، ۰۸:۱۰
      آره واقعاً .این ها نادرن.یعنی اگر یک چیزهایی رو تعریف کنم،می‌مونی همین طور که چه طور میشه>
      ممنونم ازت برای تمام آرزوهای خوبت.
  • _ Narges _
    چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰ , ۱۹:۰۲

    چقدر چقدر چقدر خوشحالم که نرفتی و نخواهی رفت در تصمیمات بعدی :))) این بزرگترین و پر تاثیر ترین تصمیم برای توئه سمای عزیز. من هم همچنین دوستایی داشتم که فقط اندازه یه نخ باریک باهاوشن ارتباط داشتم ولی این نخ رو خودم کندم و خیلیییی حالم بهتره. دقیقا همون جمله که انسانی مگه رقیب داره رو من ضد برابر بیشتر از چنتا از دوستام شنیدم و چقدر دلم میشکست اما برام مهم نیست برای توهم مهم نباشه عزیزم چون این قطع ارتباط باعث میشه دوستان بهتری پیدا کنی کسایی که دوست واقعی تو هستند و امیدوارم دوستای بسیار عالی ای پیدا کنی :))))

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ خرداد ۰۰، ۰۸:۰۹
      ممنونم نرگس عزیز از لطفی که به من داری.من هم برای تو خیلی خوشحالم که کندی از دوستی های اشتباهت.این دوستی های اشتباه،ویرانگرن.نابود میکنن انسان رو.
      .
      سپاس انشالله تو هم دوستای عالی در زندگی پیدا کنی که باعث رشدت بشن.
  • امیر نادریان
    چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰ , ۲۲:۲۴

    میوه‌های باغ‌ هم نرسیده بوده بابا ... =) 

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۳ خرداد ۰۰، ۲۰:۰۶
      خب چون به استفاده از اموجی علاقه ندارم به همین:)))))))اکتفا می‌کنم.
  • فآطم ..
    شنبه ۱۵ خرداد ۰۰ , ۱۵:۴۴

    اخخخ منم راهنمایی داشتم .... من بعد نهم پروندشونو بستم رفتن پی کارشون

  • آقای آبی
    شنبه ۱۵ خرداد ۰۰ , ۲۱:۰۲

    این دقیقا کاری بود که چند سال پیش کردم...

  • Dorothy __
    شنبه ۱۵ خرداد ۰۰ , ۲۲:۳۴

    چه قدر نیاز داشتم همچین یادآوری ای رو بخونم :)

    ولیکن به خودت افتخار کن که چنین تصمیم قوی ای گرفتی =)

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۶ خرداد ۰۰، ۰۸:۵۱
       خداروشکر که خوندیش.
      اگر مثل من گیر کردی خودت رو نجات بده..
      ممنونم ازت..
  • Fatemeh Karimi
    يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰ , ۲۲:۱۱

    تبریک داره تفکر و عملکردت جانم :))

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۷ خرداد ۰۰، ۰۰:۲۳
      ممنونم فاطمه عزیزم.
  • محمود بنائی
    دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰ , ۰۲:۱۰

    هرچیزی که لازم بود را شما گفتین و ما را به این نتیجه رسوندین که فهمیدن خیلی چیزها کاری به سن و سال نداره، همونطور که نفهمیدن بعضی ها کاری به سن و سالشون نداره.

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۷ خرداد ۰۰، ۰۸:۰۲
      ممنونم از شما.بلی واقعاً همینه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.