a 88:بعد از مدت‌ها؛روزانه نویسی :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


 

 

خب تقریبا یک هفته‌ای میشه که خواب به چشم‌هام نیومده.دیروز هم برای همین اعصابم خیلی به قاعده نبود و تصمیم گرفتم برم تجریش.هم شب عید بود و هم حواسم پرت میشد از اتفاقات و از همه مهم‌تر اینکه خسته می‌شدم و حداقل شب راحت می‌خوابیدم.

من برای یک دوره یک ساله هر روز تجریش بودم و پاتوقم بود.روزی دوبار از تجریش تا قدس رو پیاده می‌رفتم و هرازگاهی هم نگاهی به مغازه ها می‌نداختم و گه‌گداری هم می‌رفتم امام‌زاده صالح.باغ فردوس هم که مکان مورد علاقه‌ی من بود.میگم بود چون دیگه نیست.از دیروز که رفتم تجریش و صحنه‌هایی دیدم که توی ذوقم خورد اون محل از چشمم افتاد.چشم پوشی می‌کنم از چیزهایی که تو باغ فردوس دیدم فقط به این اکتفا می‌کنم که همون مسیری که رفتم رو به سمت میدون تجریش برگشتم و با چشم‌های بسته تو باغ راه می‌رفتم تا فقط بیام بیرون.تجریش هم که نگم از شلوغیش.اشتباهم این بود که شب عید همچین خبطی کردم و پام رو تجریش گذاشتم.بی‌نهایت شلوغ بود.نفس به راحتی بالا نمی‌رفت.و باید بگم متاسفم که انقدر همه جا برام ناامن بود که دوست داشتم سریع برگردم.یکی دوتا پاساژ اطراف هم رفتم و گرونی بیداد می‌کرد.لااقل کاش کیفیت اجناس بالا بود و دلم نمی‌سوخت.کیفیت‌ها به شدت پایین و قیمت‌ها به شدت بالا بود.خلاصه که رفتم خودم رو از افسردگی نجات بدم که افسرده‌تر برگشتم.من که وقتی بیرون می‌رم تا حالی به شکم مبارک ندم خونه نمیام سریع‌تر مسیر رو به سمت خونه گرد کردم.برای اولین بار بود که از تهران بری شدم..من که کسی نیستم.خودم هزار و یک عیب و نقص دارم که اگر یکیش هم برطرف کنم هنر کردم اما تا با خودم تنها شدم از خدا خواستم همه رو به راه راست هدایت کنه.من رو هم.این روزگار،این قیافه شهر اصلاً برازنده ما نیست.اگر کسی برای این شهر نباشه و برای دیدن بیاد واقعاً چه ذهنیتی براش درست میشه؟خلاصه که به قول عزیز خواننده‌ای:روزگار بَدییَ.

خلاصه که بعد از اینکه رسیدم خونه از مامان خواستم بریم پاتوق من و این زشتی‌ها رو بشوره ببره.هر وقت می‌رم پاتوق تو دلم میگم خدایا چراغ اینجا حالا حالاها برای صاحبش روشن باشه از بس که همه چیزش بی‌نظیر و درجه یکه.خلاصه که معاشرت با مامان و در اون فضا بودن کمی حالم رو بهتر کرد.از اتفاق آخرشب که از دماغم تا حدودی درآورد می‌گذرم.

امروز هم دوباره حالم بد شد.خب خواب درستی که ندارم،چند وقتی هم هست که پنیک اتکم رو با بیدمشک و این‌ها حل می‌کنم و بدنم جواب نمیده.نشستم فکر کردم و دیدم اگر بخوام خونه بمونم به این چرخه معیوب ادامه دادم.برای همین بود که تصمیم گرفتم دوباره برم بیرون و ترس از اجتماع رو کنار بگذارم.دفتر کتابم رو برداشتم و شهر کتاب نزدیک خونه‌مون رفتم.کارهای ترجمه‌ی ویدیو انگلیسی که پشت گوش می‌نداختم رو تو کافه اون‌جا تمام و کمال انجام دادم و در کمال ناباوری در عرض یک ساعت جمع شد.

فضای کافه خیلی زیاد خوب بود و احساس معذبی نداشتم.چون من تنهایی زیاد کافه میرم ترجیحم اینه مکان‌های خیلی شلوغ رو انتخاب نکنم.اما اینجا هم نزدیکه و هم از هر لحاظ عالیه.خلاصه که تصمیم گرفتم هر چند وقت یکبار برم اونجا.کتاب بخونم،ترجمه کنم،پروژه جدیدم رو بنویسم.خداروشکر امروز،دیروز نحس رو شست و برد.

پ.ن:نثر به غایت خودمونی‌ست.انگار که دورهم جمع شده باشیم و براتون از پیش‌آمدها با آب و تاب تعریف کنم.

پ.ن:برای خودتون تنهایی وقت بگذارید.دست خودتون رو بگیرید و جاهایی که دوست دارید،ببرید.

 

سما نویس ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۳۴ ۳ ۱۳ ۱۸۹ شب‌های زمستان

نظرات (۳)

  • امیررضا ...
    دوشنبه ۱۶ اسفند ۰۰ , ۱۷:۵۲

    حالا جدای اون چیز هایی که دیدی و نمی‌دونم واقعاً چیا بودن

    ولی واقعا خود من وقتی توی خیابونای تهران قدم میزنم به شدت احساس ناامنی میکنم 

    منظورم از ناامنی فقط خطر زده شدن جیبم نیستا،اون که دیگه عادی شده

    خیلی وقته شهرستان خودمونو به تهران ترجیح دادم

     

  • ashkan ershadi
    جمعه ۲۰ اسفند ۰۰ , ۱۵:۰۱

    سلام 

    سما خانم ، واقعا روزگار بدی هست. 

    روزگاری غریب.


    از تصویری که گذاشتی خیلی لذت بردم. واقعا زیباست.

    نوشته خوبی هم بود این جمله:

    خداروشکر امروز،دیروز نحس رو شست و برد. 


    سماخانم ، امسال برای من خیلی بد و نحس بود.


    چه پی نوشته ، جالبی :

    پ.ن:برای خودتون تنهایی وقت بگذارید.دست خودتون رو بگیرید و جاهایی که دوست دارید،ببرید.

     

    پس دست خودم رو بگیرم و برم از درب خانه یک عشق که احتمالا یار و یاور زندگی آینده‌ام خواهد شد رد شوم!!!


    کرمانشاهی هستم و متولد ۶۴

    تازه سایت زدم و درحال مرتب کردنش هستم. من هم کتاب زیاد خوانده و می خوانم.

    www.ashkhani.ir 

    سایت وردپرسی منست! آنجا فعالم ولی بعدا اینجا نیز فعال می‌شوم.


    اگر دوست داشتید مخاطب همدیگر شویم.

    برای اواسط تابستان آینده ، کانال بدنسازی ، ایروبیک ، لاغری و چاقی ، یوگا و رقص میزنم و معرفی می‌کنم.


    به امید خدا 

    موفق باشی 

    در پناه خدا باشی 

    • author avatar
      سما نویس
      ۳ فروردين ۰۱، ۱۶:۳۹
      سلام.ممنون از شما
      ممنون که پست من رو خوندید

  • ashkan ershadi
    جمعه ۲۰ اسفند ۰۰ , ۱۵:۰۷

    سلام 

    اتفاقا من مسلط به عروض و بدیع و شاهنامه و کلا ادب فارسی هستم و دارم جزوه‌ای کامل در زمینهٔ شاعرشو - نویسنده شو می نویسم.

    به ترکی و کردی و عربی نیز مسلطم.

    بعدا که عضویت نیز می گذارم.

    مطلبی نوشتم هرانچه دوست داشتی بپرس تا کامل جواب بگویم.

    آرام آرام شروع میکنم و اتفاقا قصد دارم کلاس شعر آنهم بصورت تمرین شعرسرایی بگذارم با هزینه‌های واقعا ناچیز.

    و یا تمرین مسجع نویسی و...

     

    اشکان ارشادی ، از کرمانشاه ، سی و هفت ساله 

     

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.