a 72:فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


مدتی حتی برای خودم هم ننوشتم.شرمنده بودم.شرمنده‌ی خودم،شرمنده‌ی عواطفی که دفن‌شون کردم و شرمنده‌ی کسی که تبدیلش کردم به «من».این من رو سرکوب کردم و خواسته‌هاش رو ندیدم.هر وقت هر خواسته‌ای داشت،طفره رفتم و ندیدمش،نشنیدمش.انقدر نادیده گرفتمش تا از یک جایی به بعد دیگه خواسته‌ای ازم نداشت،حتی وقتی خودم آماده بودم که نیازهاش رو برطرف کنم.با من لج کرد و بعدش هم قهر کرد.حتی کلمه‌ای باهام صحبت نکرد.راهش رو ازم جدا کرد و اون جا بود که متوجه شدم چه قدر تنهام.

بعد مدت‌ها به خودم اومدم و دیدم این کسی که هر روز در من زیست می‌کنه رو دوست ندارم.باید عوضش کنم.پس شروع کردم به صحبت کردن باهاش.ازش معذرت خواهی کردم.از هر دری صحبت کردم.گفتم حالم خوش نیست،گفتم تو هم من رو درک کن.درباره‌ی تمام اتفاقاتی که آزرده خاطر شده  بودم و شده بود،بحث کردیم.من از صحبت‌های خودم با خودم فیلم گرفتم  تا بعدها دوباره مرور کنم.

مهر ماه،ماه بخشش بود.خودم رو بخشیدم اما کافی نبود.با خودم صحبت کردم و از میون صحبت‌ها درد‌ها نمایان شدند.متوجه شدم اشکال کار از کجاست اما این هم کافی نبود.کتاب خوندم،راه رفتم،با خودم صحبت کردم تا بیشتر کشف کنم اما این هم کافی نبود.

زخم‌ها رو مرور کردم.به همشون فکر کردم.روی کاغذ آوردم و گفتم حالا باید چی کار کرد؟بعضی‌هاشون دستِ من نبود.اینکه من نتونستم با کسی که دوستش داشتم ارتباط برقرار کنم،دستِ من نبود.چرا؟چون عزت نفس من مهم تر بود.چون ارزش وجودی من مهم تر از این بود که بخوام چشم‌هام رو ببندم و به هر قیمتی راضی به حفظ اون شخص توی زندگیم بشم.اما دستِ من بود که فراموشش کنم تا کمتر آسیب ببینم.فراموشی آسون بود؟باید بگم که حتی یک درصد هم آسون نیست و سخت‌ترین کار دنیا برای من همین فراموش کردن رد پای آدمها هر چند کم‌رنگ در زندگیم هست.

از خط زدن اسم اون آدم تو زندگیم به سختی اما به سلامت عبور کردم و نوبت رسید به زخمِ بعدی.زخمِ تنهایی.من هیچ وقت با تنهاییم مشکلی نداشتم.از بچگی‌ هم آدمِ باآدم‌ها بودن نبودم و تنهایی رو ترجیح میدادم.اما شاهد اتفاقاتی بودم که به من ضربه زد.احساس کردم احساساتم به بازی گرفته شده و من رو از خودم دوباره داره دور میکنه.با این زخم باید چه طور برخورد می‌کردم؟

گذشت.گذشتن و بخشیدن آدم‌هایی که اون ضربه رو به من زدن،اولین انتخابِ من بود.

اما همه چیز به آدم‌ها و من محدود نمی‌شد.من حالم خوب نبود.حملات اضطراب من رو رها نمی‌کرد،گریه امونم رو بریده بود و فشار‌های مختلف از جمله فشار درسی لحظه‌ای من رو به حال خودم رهام نمی‌کرد.یک هفته از دردِ سر به خودم می‌پیچیدم و فشل شده بودم.کارهای روزمره مختل شده بود و کاری جز شرکت در کلاس آنلاین و البته به سختی ویولن نواختن ازم بر نمی‌اومد.

هر طور حساب کردم،درد غیر قابل اجتناب و همین طور غیر قابل تحمل بود.به دکتر مراجعه کردم و از آرمایش و معاینه متوجه شدم فشار خونم خیلی پایینه و میگرن دارم.

وقتی از اتاق معاینه اومدم بیرون،دکتر بهم نگاه کرد و گفت می‌تونم با جرئت بگم ترس همه‌ی زندگیت رو احاطه کرده.نترس دختر.نترس انقدر.خودت رو دستی دستی مریض نکن.

ترسام کجان؟انگار خونه کردن تو وجودم.ترس از آینده شده رفیق من.رفیقی که باید هر جه زودتر پیمان رفاقتم رو باهاش بشکنم.

.

و اما از میون روزهای سختی که گذروندم دوباره به خودم نگاه کردم و گفتم:«حالا باید چه کار کرد؟»به خودم هشدار دادم.اطمینان دادم که دوباره از نو شروع می‌کنم و می‌سازم.وقتی به زندگیم نگاه می‌کنم،متوجه میشم کارهایِ ارزشمند زیادی انجام داده‌ام و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.وقتِ مریضی نیست و باید بتونم دوباره سرپا بشم.هر چند سخت اما قول میدم به سلامت از دل این توفان عبور کنم.

پ.ن: از تمام کسایی که جویای احوالم بودید،ممنونم.خیلی خوشحالم کردید.انشالله همیشه روح و جان خودتون سلامت باشه.

پ.ن:التماس دعا

سما نویس ۰۸ آبان ۰۰ ، ۱۲:۱۱ ۶ ۱۱ ۱۵۶

نظرات (۶)

  • آرا مش
    شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۱۳:۱۶

    سما جان قشنگ💚 

    خودت و احساساتت رو سرکوب نکن... ما اول خودمون رو باید ببینیم و دوست بداریم و به تموم احساسات حتی اونهایی که به نظرمون بی‌ارزشن بها بدیم... این احساساتِ ماست از وجود و قلب ما ریشه گرفته، ما ارزشمندیم پس احساساتمون هم ارزشمندند و باید دیده بشن... وقتی آروم شدیم وقتی تخلیه شدیم بعد وقتشه که به خودمون بفهمونیم این احساسات کجای وجود ما باید قرار بگیرن ... اما اولش باید دیده بشن نه سرکوب و خود را به اون راه زدن و نادیده گرفتن 

    برات از خدا روزهای روشن و تابان آرزومندم... مطمئنم از پسش برمیای☀️🌱

    • author avatar
      سما نویس
      ۸ آبان ۰۰، ۱۷:۱۶
      آرامش عزیزم.از اینکه می‌بینم برام نظر گذاشتی،دلم گرم میشه،حالِ دلم خوش میشه و انگار نور امید به قلبم تابیده میشه.
      همه ی تلاشم هم همینه.که بتونم خودم رو نجات بدم و از این ورطه به قولی قدم در کشم.
      انشالله هم که بتونم.ممنونم ازت.همیشه سلامت باشی.
  • ویــ ـانا
    شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۱۳:۳۱

    تو قوی ای💙

    یاد اون جمله آنا گاوالدا افتادم که مضمونش این بود که باید یک بار برای همه چیز گریه کرد و دوباره از نو شروع کرد:)

    • author avatar
      سما نویس
      ۸ آبان ۰۰، ۱۷:۱۴
      ممونم ویانا عزیز.انشالله بتونم.روزهای سختی هستند.
  • مریم بانو
    شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۱۸:۱۶

    یه عالمه لبخند و اتفاق خوب سهم فرداهای تو میشه کافیه بهش باور داشته باشی و براش تلاش کنی

     

    :)

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۹ آبان ۰۰، ۰۹:۴۶
      :))))))ممنونم مریم بانو.همچنین برای شما:)
  • مرآت ..
    شنبه ۸ آبان ۰۰ , ۲۲:۳۲

    عشق می ورزم و امید که این فن شریف

    چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود...

    • author avatar
      سما نویس
      ۹ آبان ۰۰، ۰۹:۴۵
      واقعا امید که این فن شریف موجب حرمان نشود.
  • Amir chaqamirza
    دوشنبه ۱۰ آبان ۰۰ , ۱۱:۰۸

    سلام. سلام.سلام.:)).

    زندگی ارزش ندارد اما هیچ چیزی هم ارزش زندگی رو نداره!

    همین الآن یه رمان بردارید وشروع به خواندنش کنید،صد درصد تضمینیه که بسیار بسیار خرسند حالان میشید:))).

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ آبان ۰۰، ۱۷:۰۹
      سلام.سلام.سلام:))))
      من خوشبختانه همیشه توفیق خوندن رمان رو داشتم.
      الان هم مشغولم که بعد از اتمامش به لیست کتابخانه سما در بلاگم اضافه میکنم:)
      ممنونم از شما و پیشنهاد درجه یک تون.
  • امیر +
    دوشنبه ۱۰ آبان ۰۰ , ۱۵:۴۱

    همون فراموش کردن خودش یک قدم رو به جلو هست ...

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۰ آبان ۰۰، ۱۷:۰۸
      شاید خیلی بیشتر از یک قدم بس که کار سختیه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.