این پست را در حالی مینویسم که اشکهایم دکمههای کیبورد لپتاپم را خیس کردهاند.حالم بسیار بد است.اگر پستهای مرا دنبال کرده باشید خوب میدانید که من چه حال و اوضاعی داشتهام و حتماً این را هم میدانید که از یک جایی به بعد سعی کردم تلاش کنم تا حال خودم را خوب کنم.همانطور که قبلاً هم گفته بودم خوب شدن و تغییر برای بهبودی،سخت و جانکاه است.به عبارتی ساده باید بگویم که جانم درآمد.بیشتر از شانزده ساعت است که چیزی نخوردهام و بیدار بودهام.اما صبح که خورشید طلوع کرد به خودم گفتم صبح شده،بذار غبار غم رو به قول حافظ از دلم پاک کنم تا بتونم دوباره شروع کنم.تلاش کردم اما نشد.گفته بودم میانه 1 را به ناجوانمردانه ترین حالت افتادم.گفتم که استاد مربوطه دم به ساعت پیام میداد و حالم را میگرفت و بد و بیراه نثارم میکرد.این ترم از سر اجبار دوباره با او کلاس دارم و هر کار میکنم که با من خوب شود،نمیشود که نمیشود که نمیشود.برعکس،امروز سر کلاس از من خواست تا میکروفونم را روشن کنم و تصویرم را هم.حتی یک سوال حسابداری از من نپرسید،حتی یک سوال.مدام بد و بیراه نثارم کرد.بهم میگفت:«تو لیاقت دانشگاه مادر رو نداری،تو باید بری زبان و ادبیات چینی بخونی،تو نه حسابداری بلدی نه میتونی هیچ کار دیگهای کنی،تو باید بشینی خونه.تو اصلاً مفت میارزی؟.»این ها همه در حالی بود که حتی یک سوال حسابداری هم از من نپرسیده بود.سوال هایش از جغرافی بود،سوالهای بیربطی که حتی شک دارم خودش جوابشان را بداند.وقتی دوربینم روشن بود و داشت تحقیرم میکرد،دستهایم را به هم گره زدم تا به خودم بگویم که هنوز من را دارد و غصه چیزی را نخورد.اما کم آوردم.طاقت تحقیرهایش را بیش از این نداشتم.دوربینم را که قطع کرد،قلبم از جا کنده شد.و بلند بلند زار زدم.بغضی که تمام مدت صحبتهایش فرو خورده بودم را رها کردم و بلند بلند گریه کردم.خودم را در آغوش گرفتم و بعد از چند دقیقه به خودم آمدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم اما یک ترسی تمام وجودم را برای بار هزارم گرفت که نکند این ترم هم...از دیشب شام که آن هم نصفه نیمه خوردم و رها کردم تا الان چیزی نخوردم و سرم از درد دارد از جا کنده میشود هم از گرسنگی و هم از،هم از ترس این که نکند من واقعاً مفت هم نمیارزم.نه تنها این استاد نامحترم این ترم به من بارها این را گفته که لیاقت ندارم که نزدیکترین فرد زندگیام کسی که شاید اطرافیانم که میشناسندش گمان نکنند هم بارها مرا تحقیر کرده.از کودکی تا همین حالا.با کوچکترین اتفاقی چنان عصبانی میشود که انگار من بدترین،بیلیاقتترین و بیشعورترین فرد جهان هستم.انقدر در گوشم بیلیاقتیام را گفته که خودم هم باورم شده.برای همین هم هر وقت بخواهم کار جدیدی را آغاز کنم و یا رویا یک موفقیت را در سرم بپرورانم،وردی در سرم میپیچد که:«تو رو چه به این حرفا.»
به خودم گفتم تا ساعت سه بعدازظهر حق دارم گریه کنم،عزاداری کنم،بنویسم و ماجرا را تمام کنم اما مگر ساعت سه چه قدر دور است؟همین پانزده دقیقه دیگر است.خدایا!نمیدانم میشنوی یا نه.هنوز تا ناامیدی فاصله دارم اما خیلی هم دور نیستم.میشنوی صدایم را؟آرامش بده،قدرت بده،اعتماد به نفس بده.خودت گفتی جباری.پس جبران کن برایم.کمکم کن.اینجایی که من ایستادهام ،هیچ کس نمیتواند کمک کند جز یک نفر که آن هم خودت هستی.خدایا من حتی خودم نمیتوانم به خودم کمک کنم دیگر خستهشدم.از ناکامی و تحقیر.من خسته شدم.
پ.ن:دنبال کننده خاموش،خاموش بودنت حس بدی را به من میدهد.امنیتم را میگیرد.هر چند اگر آشنای دنیای حقیقی هم باشی برایم اهمیتی ندارد.
پ.ن:پنل کاربری بدجوری هنگ کرده است.
نظرات (۱۹)
Fatemeh Karimi
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۵:۱۴من نوشته هایت را با تمام حواسم میخوانم و از آنجا که از اعماق قلبم میدانم در نوشته هایت خود خودت هستی و پس میگویم اگر یک دنیا هم گفتند تو لیاقت نداری بدان اشتباه میکنند، کسی که با خودش قرار میذارد تا این ساعت فقط غم باشد یعنی در تلاش است برای بهتر کردن احوالات خودش، پس مطمئن باش که میشود، بالاخره همه ی آنچه میخواهی میشود چون برایش مایه میگذاری و عنوان زیبایت هم جواب میدهد، مطمئنم💙
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۲:۵۷آقای آبی
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۵:۱۹حالا انگار خودشون چه....هستن، اینا حتی عرضه چاپ یه مقاله درست و درمون رو هم ندارن چه برسه بخوان در مورد استعداد بقیه نظر بدن...
اینکه به بهشتی میگن تیمارستان فکر کنم به خاطر همین اساتیده...
نگران نباش... کار خوبه خدا درست کنه... استاد خر کیه...
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۲:۵۸aban :/
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۶:۰۹اصلا ارزو دلیلی بر استعداد است . وقتی ادم ارزو میکند که ای کاش من چنین و چنان باشم بدانید که حتما میتواند انجامش دهد و گرنه ارزو نمیکرد !
هیچ بره ای که به دنیا می اید ارزو نمیکند که رئیس دانشگاه هاروارد شود اصلا به ذهنش خطور نمیکند
هر کسی در دلش هر ارزویی هست براورده خواهد شد شک نکنید برای اینکه اصلا ارزو سند حقانیت ماست
مولانه میگه : این طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
( امروز یه ویدیو دیدم از دکتر الهی قمشه ای داشت که حاوی این مطلب بود )
میدونی تو توانایی رسیدن به ارزویی که توی ذهنت برای خودت داری رو داری اگه نداشتی حتی به ذهنت خطور نمیکرد اون ارزو
به نظرم حتی اگه از نظر همه بی لیاقت باشی یکی اون بالا هست که به این موضوع ایمان داره که تو لایق اون چیزی که میخوای هستی و توانایی رسیدن بهش رو داری
خودتو دست کم نگیر اون بالایی که دست کم نگرفتت .
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۲:۵۹بهی ستوده
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۷:۰۴در مورد رفتار اون استاد هیچی ندارم بگم
ما ی استاد داشتیم سر کلاس جرات سوال پرسیدن نداشتیم حتی اگر میخواستیم تذکر بدیم که اشتباه داره می نویسه سکوت می کردیم چون معتقد بود جامعه به همه شغلی نیاز داره مثلا کارگری و لازم نیست وقتی هوش کافی نداریم بیایم این رشته
یا مثلا استاد راهنمای ارشدم ی روانی از شریف بود
بی نهایت باهوش اما بیمار!!
روزهای سختی رو گذراندم
اما الان می بینم که اون زمان چقدر اذیت شدم ولی ارزشش رو نداشت
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۰🌱...Masoumeh ...🌱
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۷:۲۰سلام
باهات همدردی می کنم ولی به نظرت چرا باید اجازه داد یک نفر یا چند نفر معدود وجود با ارزش یک نفر دیگه رو زیر سوال ببرند؟؟
آدم ها در جایگاه قضاوت دیگران قرار ندارند چه برسه به اینکه بخوان همدیگر رو سرزنش کنند، چون آدما به جای هم زندگی نمی کنند و نمی تونند شرایط همدیگر رو کامل درک کنند.
اون طرف ماجرا اون استاد ممکنه به هر دلیلی به تو سرکوفت زده باشه (خودش و خدای خودش قاضیه که تو چه شرایطی قرار داشته و چه مشکلات شخصی داشته) ولی این طرف ماجرا تویی و یه وجودی که ارزشمندی و لیاقتش رو خودش تعیین می کنه.
تو خودت بهتر از هر کس دیگه ای از شرایطت با خبر هستی و میدونی چقدر برای درسات انرژی گذاشتی و منتظر چه نتیجه ای هستی.
پس قوی باش و درگیر قیل و قال یه سری آدم اشتباهی نشو.
:))
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۱عین صاد
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۷:۲۲از این آدمای مریض همه جا هستن همهههه جا. وظیفه شون هم اینه که شخصیت طرفو بزنن نابود کنن.
اصلا به حرفاشون توجه نکن.
همینکه میتونی انقدر دلنشین بنویسی و مخاطب رو تا اخر با خودت همراه کنی خودش یه هنره که هر کسی از پسش بر نمیاد.
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۲توکــا (:
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۷:۲۹فدای سرت که افتادی ! اگه قرار این نمره ها حالت رو بگیره سخته پا شد و حرکت کرد ...
بابا بجنگ برا چیزای که حالتو خوب کنه ی روزی ی جایی میفهمی دو و صفر بی معنی ترین عدد دنیاست !
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۳فاطمه
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۱۸:۵۸استادی که همچین رفتاری با دانشجوش بکنه اونم تو جمع کلاس قطعا خودش یه عقدهای چیزی داره. حق داری ناراحت شده باشی چون واقعا موقعیت سختی بوده. ولی اینو بدون که چون این فرد یا هر کس دیگهای چیزی بهت گفتن معنیش این نیست که واقعیت داره. تو داری برای حال خوبت تلاش میکنی و این خیلی باارزشه. هر کی هر چی هم گفت اشکالی نداره اگه ناراحت بشی ولی نذار اون حرف باورت بشه. چون فقط تویی که خودتو میشناسی و میدونی درونت چه خبره.❤
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۴چرنوبیل ○●
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۲۲:۵۹من الان عصبانی ام اما نه از دست استادت
از دست تو!
اون که اوضاعش مشخصه خر کارش جفتک نداختنه!!!
تو چرا از جفتکش ناراحت میشی؟؟؟
خودتو بکش کنار بهت نخوره.
خر اگه زیاد جفتک بندازه شلاقش میزنن
اگه باز جفتک انداخت هر چی تو دلته بهش بگو،گند بزن به هیکلش،بگو که چقد آدم حقیریه و لیاقت مسند استادی رو نداره...
حتی اگه اخراجت کردن حرفتو بگو،عزت نفس آدم مهم تر از یه دانشگاه مادره،
مرتیکه چنان میگه دانشگاه مادر انگار تحفست والا ما هم تو یکی از دانشگاه های مادر خوب کشور درس میخونیم همچین آش دهنسوزی هم نیست!
ببین خانم سما متن بعدی که ازت میخونیم باید انتقام نامه باشه
هی کوتاه اومدی که اینجوری شده،سگو اگه چخ نکنی پاچتو میگیره،
تمومش کن و خودتو راحت کن
عَه.
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۸چرنوبیل ○●
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۲۳:۱۹امیدوارم که زنده باشم و اون روز برسه،نابودش کن تف کن تو صورتش بهش بگو تو باید خر بچرونی نه دانشجو درس بدی،ناشناس برو پی ویش فحش بده فحش بد!
چه خبره تو دنشگاه شما؟؟؟
این اگه تو دانشگاه ما بود تا الان دانشجو ها تبعیدش کرده بودن!!!
موفق باشی.
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۲۱چرنوبیل ○●
سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹ , ۲۳:۲۴ایشالله چشم دعا می کنم.
سما نویس
۱۲ اسفند ۹۹، ۲۳:۲۵Cloudia Hirai
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۹۹ , ۱۳:۵۷باورت میشه چیزی برای گفتن ندارم؟!
(اینقدر بچم که چیزی از اینایی که گفتی نمیفهمم D:)
سما نویس
۱۳ اسفند ۹۹، ۱۵:۱۴Amir .M
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۹۹ , ۱۵:۴۷سلام :)
منم یه تجربه تقریباََ مشابه رو چندسال پیش توی دوران دبیرستان داشتم و از اون برای غلبه به شرایط بد روحی اون موقع استفاده کردم و موفق هم شدم. (موفقیتم جوری بود که هنوزم با فکر کردن بهش حال خوبی پیدا میکنم، چون شرایط خیلی سختی رو داشتم)
درک رفتار این استادنما خیلی سخته ولــی هرچی بوده گذشته و مهم از الان به بعده...
اگه من بودم یا کلاََ فراموشش میکردم یا اینکه ازش بهعنوان انگیزه استفاده میکردم.
درسته که "خوب شدن و تغییر برای بهبودی،سخت و جانکاه است" ولی عشق به هدف و مسیر یا داشتن انگیزه سختیها رو قابل قبول و با ارزش میکنه.
البته منظورم از انگیزه این نیست که برای موفقیت تلاش کنیم که بخوایم به کسی چیزی رو ثابت کنیم یا نشون بدیم بقیه در اشتباه بودن، صرفاََ به این دلیل که ما لایق اتفاقات خوبیم :)
وقتی کار درست رو انجام بدیم بقیه چیزا خودشون به مرور زمان حل میشن، فکر کردن به این خاطرات واسۀ اعتماد به نفس سمه، پس شاید بهتر باشه کلاََ نادیده گرفته بشن...
سما نویس
۱۳ اسفند ۹۹، ۱۸:۳۸فآطم ..
چهارشنبه ۱۳ اسفند ۹۹ , ۲۳:۲۷تو میتونی :)))
سما نویس
۱۳ اسفند ۹۹، ۲۳:۴۷قرمز ...
پنجشنبه ۱۴ اسفند ۹۹ , ۰۱:۱۷سلام سلام :)
این مثلا استاد، یه ماشین حمل زباله است که زباله های ذهنیش رو پراکنده میکنه و میریزه
مثل خیلی از استاد ها و آدم های دور و برمون، اجازه نده انرژی های منفی این آدم ها بهت غلبه کنه
سما نویس
۱۴ اسفند ۹۹، ۱۱:۴۸فاطیما :)
جمعه ۱۵ اسفند ۹۹ , ۱۱:۵۴روزای خوب تر میاد :))
منم راستش زیاد نفهمیدم اما هر چی باشه شما از پسش بر میایین:))
سما نویس
۱۵ اسفند ۹۹، ۱۹:۰۹صابر اکبری خضری
دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹ , ۱۵:۰۰نمی دونم قالب وبلاگتون کلا خراب شده یا برای من اینجوری میاد؟!
سما نویس
۱۸ اسفند ۹۹، ۱۵:۴۷صابر اکبری خضری
دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹ , ۱۶:۰۲کلا خراب خوروب، انگار به هم ریخته. حالا بپرسید از بقیه احتمالا مشکل از سیستم منه
سما نویس
۱۸ اسفند ۹۹، ۱۶:۰۵🍃. Narges
دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹ , ۲۰:۰۷این شکلی شده
https://uupload.ir/files/ruv0_screenshot_۲۰۲۱۰۳۰۸-۲۰۰۵۳۷.png
برای خودت خوب بارگزاری میشه؟
چون ممکنه مشکل از مرور گر ها هم باشه
سما نویس
۱۸ اسفند ۹۹، ۲۳:۰۴