a بایگانی مهر ۱۴۰۴ :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


۳ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

«و اوست که شب را برای شما پوشش، و خواب را مایه استراحت و آرامش، و روز را [زمان] پراکنده شدن [جهت فعالیت و کوشش] قرار داد.»

خدا شب را برای آرامش آفرید،اما من از شب واهمه دارم،از وقتی جنگ شد از شبها می ترسم و خواب راحت ندارم.هر شب از ترس اتفاقی خوابم نمی برد،از احتمال جنگ دوباره،از احتمال زلزله،از احتمال انفجار،از احتمال رخ دادن همه ی اون صداهای وحشتناک که خدا از باعث و بانیش نگذره،از ترس فردا که قراره دلار چند بشه،از ترس اینکه  فعال شدن مکانیزم ماشه چه تاثیری تو زندگی ما داره،از ترس از دست دادن،نیست و نابود شدن و از ترس و از ترس و از ترس هزار و یک چیز من مثال سابق خوابم نمیبره و یک لحظه چشم هام رو با آرامش روی هم نمیگذارم.

خدایا،حق این روزهای ما این نیست،همه ی این روز و شب هایی که با ترس و اضطراب میگذره،جوونی ماست،خودت به داد ما برس.من هیچ راهی جز تو رو بلد نیستم،همه ی این مسیرها به تو ختم میشه،به دلم آرامش بده،بتونم شب رو استراحت کنم و روز کار کنم و سرم به زندگی خودم باشه.بتونم حداقل این امنیت روانی رو داشته باشم که دست کم برای یک هفته زندگیم برنامه ریزی کنم،خدایا خودت به دلم صبر بده که اگر قراره اوضاع طوری پیش بره که بر وفق مرادم نباشه،من توانایی تحملش رو داشته باشم.بهم کمک کن این بی انگیزگی که بعد از جنگ سراغم اومده رو بذارم کنار و بتونم دوباره شروع کنم.خودت به دادم برس که کسی جز تو نیست.اگر اون آدم قسمت من نیست،حُبِش رو از دلم بردار و کاری کن بتونم راحت فراموشش کنم اما اگر برای من خیر هست،راه رو برام هموار کن و تو این روزهای تاریک و سیاه،نوری رو به زندگیم بتابون و بگذار من هم احساس آدمیزادی کنم.

.

باقیش بمونه برای بعد


سما نویس ۰۴-۷-۱۲ ۰ ۲ ۵۲

سما نویس ۰۴-۷-۱۲ ۰ ۲ ۵۲


اصلاً هر چی تو بگی قبول ولی حق من دست کم این بود که بتونم برای خودم،برای این غمی که رو دلم نشسته بنشینم و یک دل سیر گریه کنم.اما من حتی نمی‌تونم یک قطره اشک بریزم،حق من این بود یک آهنگ گوش بدم و بگم آخیش سبک شدم اما نمی‌تونم احساسی رو تجربه کنم.

من شدم نظاره‌گر این زندگی و گذرانش رو می‌بینم.نمیتونم هیچ حسی رو تجربه کنم و قفل شدم.

حق من این نبود،بود؟

دوست دارم با یک اتفاقی خوشحالم کنی.همون که خودت می‌دونی.تا کی به دلم بگم لابد به صلاح نبوده؟تا کی خودم رو آروم کنم؟تو بهم بگو.تا کی؟

اگر چیزی یا کسی قسمت من نیست حُبِش هم از وجودم بردار.تا کی بنشینم و حسرت بخورم و بیشتر تو خودم برم؟

من قبل از جنسیتم یک انسانم.قبول.ولی این روزها خیلی به زن بودنم برخورده.پس من کجای این داستانم؟تو خوب می‌دونی من از چی حرف می‌زنم.از بغض‌های خورده شده،از شب‌های تا صبح بیدار و سرگردون،از درد و ضعف جسمی،از قفل شدگی،از حس شرم،از دختری که فقط در ظاهر می‌خندید،از افسردگی تا مغز استخون،از سمایی که به همه چیز و همه کس شک داره.تو کمک کن.اگر تو کمک نکنی کی دستم رو بگیره؟


سما نویس ۰۴-۷-۱۰ ۱ ۱ ۷۲

سما نویس ۰۴-۷-۱۰ ۱ ۱ ۷۲


خدا باید یه شکل دیگه برای آدم های تنها بزرگی کنه،آدم هایی که عاشقن اما نمیتونن بروز بدن،آدم هایی که حس دوست نداشته شدن و طرد شدگی دارن،همونا که حس میکنن ممکنه هیچ وقت از ته دل دوست داشته نشن یا خواسته نشن.

من میگم خدا باید بزرگی کنه و خودش پادرمیونی کنه این طور وقت ها.میگم همه چیز رو این طور وقت ها طوری باید بچینه که از ته ته دل مون خوشحال بشیم.خدایا من الان میخوام تو برام بزرگی کنی و همه چیز رو طوری پیش ببری که ته دلم بگم آخیش.همون که قبلاً بهت گفتم،گفتم دلم میخواد حس کنم که من هم یک دخترم،با تمام نیازهایی که یک دختر داره و اگر برطرف نشه،پژمرده میشه.پس من میخوام تو برام دست به کار بشی،همین.

دوستت دارم.

پ.ن:انقدر حرف برای گفتن دارم که به زودی می نویسم.


سما نویس ۰۴-۷-۰۷ ۰ ۲ ۹۲

سما نویس ۰۴-۷-۰۷ ۰ ۲ ۹۲


آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.