«و اوست که شب را برای شما پوشش، و خواب را مایه استراحت و آرامش، و روز را [زمان] پراکنده شدن [جهت فعالیت و کوشش] قرار داد.»
خدا شب را برای آرامش آفرید،اما من از شب واهمه دارم،از وقتی جنگ شد از شبها می ترسم و خواب راحت ندارم.هر شب از ترس اتفاقی خوابم نمی برد،از احتمال جنگ دوباره،از احتمال زلزله،از احتمال انفجار،از احتمال رخ دادن همه ی اون صداهای وحشتناک که خدا از باعث و بانیش نگذره،از ترس فردا که قراره دلار چند بشه،از ترس اینکه فعال شدن مکانیزم ماشه چه تاثیری تو زندگی ما داره،از ترس از دست دادن،نیست و نابود شدن و از ترس و از ترس و از ترس هزار و یک چیز من مثال سابق خوابم نمیبره و یک لحظه چشم هام رو با آرامش روی هم نمیگذارم.
خدایا،حق این روزهای ما این نیست،همه ی این روز و شب هایی که با ترس و اضطراب میگذره،جوونی ماست،خودت به داد ما برس.من هیچ راهی جز تو رو بلد نیستم،همه ی این مسیرها به تو ختم میشه،به دلم آرامش بده،بتونم شب رو استراحت کنم و روز کار کنم و سرم به زندگی خودم باشه.بتونم حداقل این امنیت روانی رو داشته باشم که دست کم برای یک هفته زندگیم برنامه ریزی کنم،خدایا خودت به دلم صبر بده که اگر قراره اوضاع طوری پیش بره که بر وفق مرادم نباشه،من توانایی تحملش رو داشته باشم.بهم کمک کن این بی انگیزگی که بعد از جنگ سراغم اومده رو بذارم کنار و بتونم دوباره شروع کنم.خودت به دادم برس که کسی جز تو نیست.اگر اون آدم قسمت من نیست،حُبِش رو از دلم بردار و کاری کن بتونم راحت فراموشش کنم اما اگر برای من خیر هست،راه رو برام هموار کن و تو این روزهای تاریک و سیاه،نوری رو به زندگیم بتابون و بگذار من هم احساس آدمیزادی کنم.
.
باقیش بمونه برای بعد