اصلاً هر چی تو بگی قبول ولی حق من دست کم این بود که بتونم برای خودم،برای این غمی که رو دلم نشسته بنشینم و یک دل سیر گریه کنم.اما من حتی نمیتونم یک قطره اشک بریزم،حق من این بود یک آهنگ گوش بدم و بگم آخیش سبک شدم اما نمیتونم احساسی رو تجربه کنم.
من شدم نظارهگر این زندگی و گذرانش رو میبینم.نمیتونم هیچ حسی رو تجربه کنم و قفل شدم.
حق من این نبود،بود؟
دوست دارم با یک اتفاقی خوشحالم کنی.همون که خودت میدونی.تا کی به دلم بگم لابد به صلاح نبوده؟تا کی خودم رو آروم کنم؟تو بهم بگو.تا کی؟
اگر چیزی یا کسی قسمت من نیست حُبِش هم از وجودم بردار.تا کی بنشینم و حسرت بخورم و بیشتر تو خودم برم؟
من قبل از جنسیتم یک انسانم.قبول.ولی این روزها خیلی به زن بودنم برخورده.پس من کجای این داستانم؟تو خوب میدونی من از چی حرف میزنم.از بغضهای خورده شده،از شبهای تا صبح بیدار و سرگردون،از درد و ضعف جسمی،از قفل شدگی،از حس شرم،از دختری که فقط در ظاهر میخندید،از افسردگی تا مغز استخون،از سمایی که به همه چیز و همه کس شک داره.تو کمک کن.اگر تو کمک نکنی کی دستم رو بگیره؟
نظرات (۱)
شبکه اجتماعی ویترین
چهارشنبه ۱۰ مهر ۰۴ , ۱۷:۳۷سلام
وقتت بخیر
میتونی دلنوشته هات رو تو ویترین خم بنویسی
از لینک زیر دانلود کن
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
ممنون