a 170:رحم :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


عین عزیزم چهارشنبه‌ی هفته پیش متوجه شدم که عاشقت شدم،تمام آخر هفته به تو فکر کردم،به مکالمه‌ی بین مون که عادی نبود،به حرف‌هایی که بهم زدی و دلم لرزید.عین عزیزم من مدت‌هاست که پیش خودم این احساس رو سرکوب کردم که یه جا سرباز نکنه اما عاقبت شکست خوردم و به خودم اومدم و دیدم که عاشقت شدم،من میترسیدم از اینکه عاشقت بشم،میترسیدم که دوباره نقطه سر خط بشم و برگردم به سال نود و نه.

عین عزیزم من همه چیز رو خراب کردم،اعترافش پیش خودم هم سخته اما باید بگم من اونی بودم که خراب کاری کرد چون من بلد نیستم آدمهایی که دوست دارم رو حفظ کنم،من استاد خراب کردنم.عین عزیزم من به شدت پشیمونم و بلد نیستم کاری کنم که دوباره تو رو به دست بیارم.هر روز صبح که از خواب بلند میشم دنبال نشونه‌هایی از تو می‌گردم.دلم برات به شدت تنگ شده،تا به امروز که از خدا عمر گرفتم یادم نمیاد که روم شده باشه از خدا آدمی رو آرزو کنم اما من تو رو از خدا آرزو کردم.چون از چهارشنبه پیش که باهات صحبت کردم آرامشی از زندگیم رفت که شاید تا دوباره باهات مکالمه نکنم،اون آرامش برنگرده.

عین عزیزم شاید اشتباه فکر میکنم اما چیزی از درون به من میگه تو هم نسبت به من بی احساس نیستی اما تو هم مثل من غد و یک دنده ای.عین عزیزم از خدا خواستم که برگردی و با هم رابطمون رو بسازیم،از خدا خواستم که خودش پادرمیونی کنه و تو رو به من برگردونه،بهش گفتم خواسته‌ی من رو با صلاح خودش یکی کنه،من تو رو از خدا خواستم اما بهش گفتم اگر ما قسمت هم نیستیم به من قدرتی بده که بتونم از تو عبور کنم.من در دوران ثبات نیستم و هر محرکی می‌تونه من رو از پا دربیاره.اینکه رابطم با تو هم این شکلی ناتموم و نافرجام بمونه هم به من لطمه میزنه.

چند روز هست که خواب و خوراک از من گرفته شده،درد رحمم شروع شده و شب و روزم قاطی شده،عین عزیزم شاید به ذهنت خطور هم نکنه که من از دوریت چه قدر در استیصالم.

خیلی دعا کردم،هر چی به ذهنم رسید خوندم که به خدا نزدیک تر بشم فقط برای اینکه شاید صدام بالا بره و به گوش خدا برسه.حس میکنم صدام رو نمیشنوه.وگرنه باید این همه دست و پا زدن من رو میدید.کاش ببینه من رو،بشنوه و اجابت کنه.من به دعا احتیاج دارم،به دعای یک آدم مسلمون که صداش به گوش خدا برسه و من رو نجات بده.خدا هیچ آدمی رو پیش دلش شرمنده نکنه.

اولاش از این احساس شرم داشتم اما بعدش دیدم عاشق شدن از شرم به دوره.من چرا باید از علاقه‌ای که در من به وجود اومده شرمیگن باشم؟مگه من چه کار خطایی ازم سر زده که باید این احساس رو داشته باشم؟

پ.ن:میشنوی؟اگر میشنوی و میبینی برای این جوون خاورمیانه ای قدمی بردار.

اصلاً تو از کجا یک دفعه سر و کلت پیدا شد؟

سما نویس ۲۰ مهر ۰۴ ، ۱۹:۴۶ ۲ ۲ ۵۷

نظرات (۲)

  • بستگی ...
    يكشنبه ۲۱ مهر ۰۴ , ۰۸:۴۹

    ای جوون خاورمیانه ای 

    بهت تبریک میگم

    هر روز بابت عشق بهت تبریک میگم. مواظب باش که عشقت به یه بازی تبدیل نشه. جدی بگیرش و درباره اش مطالعه کن . زیاد مطالعه کن و قوانینش رو یاد بگیر.  یکی از قوانین اینه که نمی تونیم با هیچ مقدار از تلاش و پیگیری کسی که مایل نیست رو عاشق خودمون کنیم . متاسفانه غول چراغ جادو هم نمی تونه کاری کنه چنین کسی رو به دست بیاری. فعلا از دور دوستش داشته باش و به راههایی برای اینکه آدمهای نزدیکتر رو دوست داشته باشی هم فکر کن.

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۱ مهر ۰۴، ۱۰:۱۰
      می دونی بدیش چیه؟بدیش اینه که نشونه هایی دارم از اینکه اون هم من رو دوست داره. و چون خودم خرابکاری کردم.دنبال راهی هستم برای اینکه بخوام همه چیز رو درست کنم.

  • بستگی ...
    يكشنبه ۲۱ مهر ۰۴ , ۱۵:۱۰

    خدا به فریادت برسه 

     

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.