a بایگانی آذر ۱۴۰۰ :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


۶ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

چون امشب دلم شکسته بود،چون صدای بارون که میخورد به پنجره داشت من رو دیوونه می‌کرد،چون خدا تو قلب‌های شکسته خونه داره،چون احساس تنهایی داشت خفم می‌کرد و نیاز به کسی داشتم که باهاش صحبت کنم و کسی رو نیافتم،چون صدای گریم آزارم می‌داد:چون دیگه از خودم خسته شده بودم،چون داشتم خفگی رو تجربه می‌کردم،لپ تاپ رو برداشتم با صدای هق‌هقی که تلاش می‌کرد دیگران رو از خواب بلند نکنه شروع به نوشتن کردم و نامم رو برای خدا فرستادم.امشب بارون میاد.بارون قشنگی هم هست.دعا کردم و امیدوارم نامم برسه دست خدا؛بخونتش و یک امضا هم بزنه پاش.

خلاصه آره.


سما نویس ۰۰-۹-۳۰ ۵ ۱۴ ۱۸۰

سما نویس ۰۰-۹-۳۰ ۵ ۱۴ ۱۸۰


قصد دارم برای انجام کاری آماده بشم.شدن یا نشدنش شاید تاثیر زیادی تو زندگیم نداشته باشه اما اگر بشه باعث میشه بعد از مدت‌ها دوباره به خودم اعتماد کنم و بگم هنوز هم توانایی این رو دارم که از عهده انجام کارهایی که دوست دارم بربیام.

خدایا!خودت.خودت بهم کمک کن.من رو فقط محتاج خودت کن.


سما نویس ۰۰-۹-۲۴ ۳ ۱۳ ۱۸۱

سما نویس ۰۰-۹-۲۴ ۳ ۱۳ ۱۸۱


و قسم می‌خورم که برای آدمی تلخ‌تر از دیده نشدن و شنیده نشدن نیست.

.

پ.ن:برای روزهایی که متوجه گذرشان نمی‌شوم.روزهایی که درست نمی‌دانم خیلی خوشحالم یا بی‌نهایت غمگینم.روزهایی که در هوا معلقم.

 


سما نویس ۰۰-۹-۱۶ ۱۰ ۱۳ ۲۷۷

سما نویس ۰۰-۹-۱۶ ۱۰ ۱۳ ۲۷۷


بیان تحمل باگ‌هات دیگه خیلی غیر قابل تحمل شده.الان نزدیک یک ماهه شاید هم بیشتر که برای هیچ پست جدیدالانتشاری «بازدید»نمی‌زنی.چی شده مرد؟


سما نویس ۰۰-۹-۱۳ ۳ ۱۰ ۲۰۲

سما نویس ۰۰-۹-۱۳ ۳ ۱۰ ۲۰۲


دیروز به این فکر می‌کردم که من واقعاً از خودم راضیم یا نه؟بعضی‌ اوقات بی‌نهایت از عملکرد خودم راضی هستم و بعضی وقت‌ها هم بیزارم از خودم.شاید طبیعی به نظر برسه اما نه این طور نیست.من واقعاً این سوال رو از خودم هر روز می‌پرسم که من چه قدر از خودم راضیم؟من اصلاً نسبت به سن و سالم آدم موفقی هستم یا نه؟من چند درصد راه رو درست رفتم و چند درست راه رو بیراهه رفتم؟من چه قدر انسان خوبی‌ام؟چه قدر به چیزهایی که باور دارم عمل می‌کنم؟من از بیرون از نظر آدمها به خصوص اون‌هایی که برام مهمن چه طوری به نظر می‌رسم؟من دارم از روزهام استفاده می‌کنم یا دارم به بطالت می‌گذرونم؟

این سوال‌ها هر روز تو ذهن من نقش می‌بندن و پررنگ ترین‌شون هم اینه که بالاخره من می‌تونم تو عرصه موسیقی پیشرفت کنم یا نه؟از روند پیشرفتم راضی نیستم البته به خودم هم حق می‌دم که حجم زیاد و طاقت‌فرسای درسی نگذاره اون طور که می‌خوام به تمرین‌هام برسم اما خب نمی‌تونم کتمان کنم که از خودم راضی نیستم.به این فکر می‌کنم که آقای «ب»بهم اطمینان داد که من می‌تونم و باید وارد این مسیر بشم پس باید ادامه بدم و از چیزی نترسم اما یک صدایی تو گوشم میگه:«آخرش که چی؟نکنه تهش اونی که می‌خوای نشه؟»و من هر روز تلاش می‌کنم اون صدا رو نشنوم.برنامم رو عوض کردم و سعی کردم شیوه تمرینم رو عوض کنم.از خدا عاجزانه خواهشمندم راه خیری رو در این مسیر به روی من باز کنه.

خودت می‌دونی چه قدر برام مهمه.خودت می‌دونی هم دوستش دارم هم ازش می‌ترسم.گفته بودم از مسیر موسیقی می‌ترسم اما تو دری رو به روم باز کن تا بتونم با این ترسم مقابله کنم.تو راه رو باز کن.بالاخره این همه تلاش ارزش یک در خیر رو که داره.بهم کمک کن.من کی رو دارم به جز تو؟

-

هر شب که می‌گذره به خودم می‌گم امروز هم گذشت.فردا رو جدی‌تر می‌گیرم.می‌خوام به روی خودم نیارم که سردردهام برگشتن،می‌خوام به روی خودم نیارم که فشار خونم دوباره پایینه و کسالت دارم.می‌خوام به روی خودم نیارم که اضطراب دارم،می‌خوام به روی خودم نیارم که از لحاظ روحی ضعیف شدم.می‌خوام به روی خودم نیارم که امروز بعد از مدت‌ها زانوهام تحمل وزنم رو نداشت و اذیت بودم.

اما امروز هم رویاهام رو مرور کردم،ترسام رو هم.به خودم دوباره قول دادم.قول دادم که می‌سازم.اما واقعیت اینه که خیلی خسته‌ام.خیلی زیاد.دیروز،یک‌شنبه،حالم به حد اضطرار رسیده بود که اگر کلاس آقای «ح»نبود،معلوم نبود پایان روزم چه شکلی بود.اما ب هر طریقی که بود،ختم به خیر شد.اما این روزها که می‌گذرن،هر روزشون عمر ماست که داره کم میشه و کاش قشنگ‌تر بگذرن.

پ.ن:قول میدم در آینده بهتر بنویسم یعنی درست‌تر بنویسم.ممنونم که من رو می‌خونید!


سما نویس ۰۰-۹-۰۸ ۲ ۸ ۲۱۵

سما نویس ۰۰-۹-۰۸ ۲ ۸ ۲۱۵


دلم برای «پ»صمیمی‌ترین دوستم تنگ شده.با هم قهر نیستیم اما دوستی‌مون اون کیفیت گذشته‌ها رو نداره.«پ»آدم سختیه.زندگی رو خیلی آسون نمی‌گیره.دوستی نیست که الان بهش پیام بدم و خواهش کنم عصری هم رو ببینیم و اون قبول کنه.حتی اگر کار هم نداشته باشه قبول نمی‌کنه.نمی‌دونم چرا.اما خب خیلی وقته که دوست نداره بریم بیرون.میگه با همه همین طوره.دوست داره ارتباطاتش رو با جهان کم کنه.اولش خیلی ناراحت بودم ازش چون حتی وقتی خواستم برای تولدش بیرون بریم هم قبول نکرد اما بعدش که فکر کردم بهش حق  دادم.به خودم هم حق دادم و وقتی می‌بینم هر دو حق داریم،ترجیح می‌دم سکوت کنم تا به هر دو طرف فرصت بدم.از طرفی هم می‌ترسم که این سکوت فاصله بین‌مون رو زیادتر بکنه و دیگه کاری از دستم برنیاد.آخه «پ»برای من خیلی عزیزه.با اینکه به خودش هم مدام یادآوری می‌کردم که حایگاهش تو زندگیم چه قدر بالاست اما اون متوجه نمی‌شد و همچنان اعتقاد داشت که من باهاش احساس صمیمیت ندارم..من تجربه این رو داشتم که تصمیم بگیرم یک سری از آدم‌ها رو برای آرامش خودم و همین طور آرامش اون‌ها حذف کنم اما درباره‌ی «پ»من هیچ وقت هم‌چین قصدی نداشتم و ندارم.حتی وقتی بهش گفتم بیا بهم زمان بدیم هم ته دلم می‌دونستم که دوست ندارم روزی باشه که دیگه باهاش دوست نباشم.اون دوست دوران دبیرستانِ منه.دورانی که برام مثل قند شیرینه.من خیلی «پ» رو دوست دارم.اون همیشه هر وقت ازش درخواست کمک کردم بوده.من باهاش شادم.دوست دارم تو خوشی‌هام شریکش کنم و دوست دارم او هم من رو شریک خوشی و ناخوشی‌هاش بدونه.امیدوارم زمان بتونه رفع بکنه کدورت‌ها رو هرچند که من الان نسبت بهش کدورتی ندارم.

-

دیشب دلم براش تنگ شد.مدت‌ها بود که دیگه بهش حتی فکر هم نمی‌کردم یا حداقل خیلی کمتر از قبل بهش فکر می‌کردم.اما نمی‌دونم چی‌شد که دیشب خیلی تو فکرش بودم.این جور مواقع آدم‌ دوست داره فکر کنه که لابد طرف هم داشته بهش فکر می‌کرده اما باید بگم که متاسفانه این طور نیست.شاید چون این چند روز خیلی رقیق‌القلب شده بودم توی ذهنم رژه می‌رفت.هر چی که بود،تلخ بود.

«به من بگو

برای چه اینقدر دوستت دارم

وقتی که نمی‌خواهی؟!

چرا همیشه کسی را دوست داری

که دوستت ندارد؟!

چرا همیشه دوست 

دشمن

و دشمن

دوست

از آب درمی‌آید؟!»

«فاضل ترکمن»

پ.ن:به این فکر می‌کنم که جداً این شب تار سحر دارد؟

پ.ن:کانال تلگرام بزنم،عضو میشید آیا؟


سما نویس ۰۰-۹-۰۵ ۱۰ ۱۱ ۲۱۱

سما نویس ۰۰-۹-۰۵ ۱۰ ۱۱ ۲۱۱


آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.