این پیام رو آقای «ب» ماهها قبل برام فرستاده بود.راست میگفت،زندگی همین روزهاییه که به یاد میاریم.اون روزها آخرین روزهایی بود که من شاگردشون بودم.من هنوز هم خودم رو شاگردشون میدونم اما اون روزها من حس میکردم با آقای «ب»آدم بهتریام.آقای «ب» تو تاریکترین روزهام مثل نور بود.همیشه میگم خدا سر راهم قرارشون داد تا وجه دیگهای از زندگیم رو بهم نشون بده.الان به واسطه اینکه شاگردشون نیستم،خیلی کمتر باهاشون صحبت میکنم اما دنبال راهیم که بتونم دوباره سر کلاسشون باشم،هر چند زمان کم اما باشم و بتونم استفاده کنم.نوری که به واسطه آدمها به زندگیم رنگ میپاشه کمرنگ شده و گمونم فقط خود آقای «ب»میتونه پررنگش کنه.
پ.ن:آقای «ب»کاش میتونستم به خودتون بگم چه قدر برام عزیزید.کاش بلد بودم آدمهای مهم و دوستداشتنی رو تو زندگیم حفظ کنم.اما بلد نیستم.من قدرت حفظ روابط ندارم و چیزی از این آزار دهندهتر نیست.
نظرات (۳)
یاس ارغوانی🌱
سه شنبه ۱۱ آبان ۰۰ , ۱۷:۳۲هیچ چیز آزار دهنده تر از نتونستن (در هرچیزی)نیست :(
امیدوارم این قدرت و تانایی رو به دست بیاری :*)
سما نویس
۱۲ آبان ۰۰، ۲۲:۰۳بهی ستوده
سه شنبه ۱۱ آبان ۰۰ , ۱۹:۱۶چه خوب که کسی هست که این همه حس خوب بهت میده و مطمئنا وجود هر آدمی ی دلیلی داره در زندگی ما
سما نویس
۱۲ آبان ۰۰، ۲۲:۰۳آرا مش
چهارشنبه ۱۲ آبان ۰۰ , ۱۷:۳۹آدمهایی که باید باشن همیشه هستن، لازم نیست کار خاصی برای حفظ روابط کنیم... همین که فکر کنیم باید کار خاصی انجام بدیم گاهی میشه آزاردهنده و زنجیری به دست و پا و بالی که باید رها باشه برای پرواز :)))
سما نویس
۱۲ آبان ۰۰، ۲۲:۰۲