a بایگانی آذر ۱۴۰۱ :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

وقت‌هایی که خیلی فشار روم زیاد میشه،رقیق القلب می‌شم.رِقَت به چه معنا؟به این معنا که با محبت آدمها خیلی نرم میشم و اگر زود نجنبم به خودم میام و می‌بینم دل از کف داده‌ام.این چند وقت باید خیلی خودم رو قوی کنم.متاسفانه دچار کج‌فهمی شدم.یعنی خودم حس می‌کنم دچار کج‌فهمی شدم.آدمی هست توی زندگی من که خیلی وقته که می‌شناسمش و باهاش در ارتباطم.البته یک رابطه‌ی رسمی.اما به خاطر یک سری حرف‌ها که بعد از مدت‌ها رابطه بهم زد،حس کردم که نیت غیری داره و دچار اشتباه شدم.و بدتر از اون،این بود بود که من ضعیف شده بودم و حس کردم خودم هم رقیق شدم.درحالی که می‌دونم من مدت‌ها این آدم رو می‌شناسم تا الان بهش هیچ حسی نداشتم و طبیعتاً اون هم همین‌طور.اما فشارهای زندگی روی هورمون‌های من متاسفانه اثرسوء می‌گذاره و دچار توهم‌م می‌کنه.باید فراموش کنم این حس کم‌رنگ خیلی ضعیف رو چون می‌دونم درست نیست و فقط یک سوءتفاهمه.چون اون آدم با من رفتارهای پارادوکسی زیاد داره و بنده خدا اصلاً روحش هم خبر نداره.فقط من ضعیف شدم و واقعاً دوست ندارم بعد از کلی کلنجار با خودم بعد از شکست قبلی‌م،که البته به هزار بدبختی خودم رو تراپی کردم،دوباره خودم رو وسط مهلکه بندازم و ببازم.از طرفی خوشحالم که خودم رو می‌شناسم و خیلی خوب وضعیت رو دریافتم و از طرفی غمینم.غمینم برای اینکه چرا من باید رکب بخورم؟

 

 


سما نویس ۰۱-۹-۲۹ ۳ ۷ ۱۷۹

سما نویس ۰۱-۹-۲۹ ۳ ۷ ۱۷۹


بعضی‌ها بهم پیام میدن و می‌پرسن:«سما چند وقته نیستی!چه خبر؟»و من کلی جواب دارم که به هر کدوم‌شون بدم اما ذهنم بهم اجازه نمی‌ده که از این روزهام چیزی بنویسم..من واقعن زمستون خیلی سختی رو پیش رو دارم.فشارهای سنگینی رو باید متحمل بشم.سعی کردم از الان براش آماده بشم و از لحاظ روانی خودم رو آماده بکنم.چند وقته که به خاطر غصه خوردن برای مملکت از برنامه‌های زندگیم افتادم و شب‌ها به خودم میام و می‌بینم کاری جز گریه کردن در طی روز انجام ندادم.وقتی تو دانشگاه می‌رم و پویایی بعضی‌ها رو می‌بینم،استرسی میشم که سما داری از برنامه‌هات عقب می‌افتی،دست بجنبون.واقعیت اینه که طی سه ماه گذشته موجودی بانک نوازشیم به صفر رسیده بود و خیلی خودم رو کشوندم تا بتونم دووم بیارم.از خودم ناراحت می‌شدم که منتظر کسی بود تا بهش محبت کنه و توجه ببینه.اما خب آدم به همین محبت‌هاست که دووم میاره و زنده می‌مونه.

خودم رو تا امروز به هر مشقتی بود کشوندم و هدف‌های مهم‌ترم رو به خودم گوشزد کردم تا حاشیه رو رها کنه و بچسبه به متن.راستش خیلی روزهای این سه ماه رو با دو تا از دوستای صمیمی‌م راه رفتم و با هر کدوم‌شون که بیرون بودم،فقط اون‌ها بودند که درباره مشکلات‌شون صحبت می‌کردن و من تمام وقت سکوت اختیار کرده بودم.حس می‌کردم که حرف‌های من برای اون‌ها خیلی محلی از اعراب نداره و متوجه نمی‌شن.برای همین شنونده اونها می‌شدم.اعتماد به نفسم انقدر پایین اومده که حس می‌کردم لایق دوست داشته شدن نیستم.از خودم هزار و یک ایراد می‌گرفتم و از نقاط قوتم هم یک ضعفی پیدا می‌کردم.به خودم قول دادم که با خودم مهربون‌تر باشم و ضعف‌هام رو بپذیرم و تا جایی که می‌تونم برطرف‌شون کنم.اما چی بگم؟؟پاییز امسال رو دوست نداشتم چون ویولنم رو خیلی تمرین نکردم و زمستون،هر چه قدر سخت اما با تمام توانم تلاش می‌کنم تا بتونم عالی تمرین کنم و جبران کنم.یک سری مسائل با استادم برام پیش اومد.اما می‌دونم این مسائل ساخته ذهنِ منه و دارم توهم می‌زنم و اون اصلاً منظوری از کارهاش نداشته.یعنی اون نمی‌خواسته من رو ناراحت کنه اما من برداشت دیگه‌ای داشتم که این هم از همون بی‌اعتماد به نفسی آب می‌خوره.

برای کاری دارم آماده میشم که دِدلاینش تا چندماه آیندست.برام خیلی مهمه که توش موفق بشم.موفقیت توش باعث میشه خیلی از غم و غصه‌های من رو بشوره و ببره.برام دعا کنید بچه‌ها.من برای رسیدن به نور باید از این موفقیت گذر کنم.من بهش نیاز دارم.برای دووم آوردن و بلند شدن بهش نیاز دارم.برای خوشحالی مامان،بابام بهش نیاز دارم.برای آرامش سمایی که درونم خیلی وقته کشته شده بهش نیاز دارم.من برای زنده کردن یک آدم به این موفقیت نیاز دارم.همه چیز رو کنار گذاشتم و تمام قد برای این موفقیت ایستادم و تمام کارهای مورد علاقم رو به بعدش محول کردم..

میدونم خدا پشتمه.می‌دونم همه چیز رو به امام حسین واگذار کردم و اونم پشتمه.دعای خیر مامان هم پشتمه.این رو می‌دونم چون خودش همیشه می‌گه.می‌دونم اطرافیانم ازم راضین و دعای اونها هم پشتمه.دوستام بهم پیام می‌دن و میگن تو لایقشی.براش تلاش کن.ادامه بده و ما منتظر شنیدن خبر خوب ازت هستیم.اون روز صبح جلوی نون‌وایی چند تا یاکریم جمع شده بودن و تو دلم گفتم برام دعا کنید که یکی‌شون پر زد و رفت تو آسمون پس دعای اون هم پشت سرمه.

التماس دعا.


سما نویس ۰۱-۹-۲۳ ۵ ۹ ۱۷۳

سما نویس ۰۱-۹-۲۳ ۵ ۹ ۱۷۳


از آخرین مطلبی که اینجا منتشر کردم درست سه ماه می‌گذره.من آدم سه ماه ننوشتن نبودم.وبلاگ‌نویسی برای من همون جلسات تراپیه که خیلی از آدمها برای هر نیم ساعتش حاضرن خدادتومن پول بدن.این سه ماه نبودم و دلیلش هم بماند.حس می‌کردم میون این اتفاقات مشکلات شخصی من محلی از اعراب نداره.حتی تو خلوت خودم هم به زندگی شخصیم فکر نمی‌کردم و کل زندگیم رو بقچه کرده بودم و گذاشته بودم رو طاقچه.زخم‌هام رو مداوا نکردم و همش با خودم تکرار می‌کردم که:الان وقتی برای تو ندارم.

درست هم می‌گفتم.حس می‌کردم الان همه‌ی آدمها مثل من گوشه‌ی خونشون نشستن و گریه و زاری راه انداختن و دست از زندگی کشیدن اما اینجا رو اشتباه فکر می‌کردم.می‌دونم اوضاع خوب نیست.این پاییز،تا به حال بدترین پاییزی بود که تجربه کردم.پر از غم.پر از خشم.پر از سرخوردگی.چشم‌مون به آسمون خشک شد برای چند قطره بارون.که ای کاش امروز خدا رحم کنه و بارون بباره.می‌خوام از سما بنویسم و بهش مهلت بدم که خودش باشه و خودسانسوری نکنه:

آدمهای اطرافم میگن هیچ کس تو زندگیم من رو اندازه خودم سرکوب نکرده.خفت نداده و خارش نکرده.این عدم اعتماد به نفس زیاد کار دستم داد.نمی‌دونم چی کار کنم که اعتماد به نفسم زیاد بشه و انقدر خودم رو اذیت نکنم،نمی‌دونم چی کار کنم که این حس ناکافی بودن رو از خودم بگیرم.

کارهای عقب افتاده‌ی زیادی دارم.از درس‌های این ترم دانشگاهم بگیر که روی هم تلنبار شدن تا برنامه‌ای که برای چند وقت دیگه دارم و باید آماده بشم.تا ویولنم.آخ گفتم ویولن.دیروز کلاس رفته بودم.سه هفته‌ای میشه که خیلی خوب ساز نمی‌زنم.استادم بهم گفت که آقای «ب»هر دفعه از من اوضاع اون جلسم رو جویا میشه و من این سه هفته لاپیشونی کردم چون تو خوب نبودی و عیار تمرینت اومده پایین.بهش گفتم کنسرتوهای ویولنم سخت شده و از عهده من خارج شده اما بهم گفت تو توانمندی،تو گوشت ژوسته و از این داستان‌ها.عمیقن ناراحت شدم.ناراحت شدم که آبروم جلوی آقای «ب»عزیزم رفت.دوست ندارم اون از من ناامید بشه.که اگر تو این مورد حس کنم دیگران از من ناامید شدن،خیلی به هم می‌ریزم.

مخلص کلام این که از زندگی عقب افتادم و کارهای زیادی هست که انجام ندادم و همین طوری نصفه و نیمه رها کردم.از خدا می‌خوام بهم توان بده که بتونم ادامه بدم.که کارهای ناتمومم رو تموم بکنم.که دوباره خدا بهم یک نظری کنه.دور شدیم از هم.قبول داری؟

 

 


سما نویس ۰۱-۹-۰۷ ۶ ۱۰ ۲۰۷

سما نویس ۰۱-۹-۰۷ ۶ ۱۰ ۲۰۷


آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.