اگر بخوام بعد از مدتها یک خبر مسرت بخش بدم،از بهتر شدن حالم میگم.منظورم این نیست که کاملاً خوبِ خوب شدم و دیگه مشکلی ندارم،نه اصلاً.هنوز هم تنگی نفس میشم،هنوز هم فشارم پایین میاد و سرگیجه میگیرم،هنوز هم بیدلیل استرس میاد سراغم و نمیدونم چی کار کنم تا بتونم از شرش خلاص بشم،درست مثل همین لحظه،همین حالا هم که دارم مینویسم،استرس بی دلیل دارم و تنها سعیم بر اینه که بتونم با روشهایی که بلدم از خودم دور نگهش دارم و میزبان خوبی براش نباشم تا خودش خسته بشه و بذاره بره.
همهی اینها رو نوشتم که بگم هنوز خیلی راه دارم تا حالم خوب بشه،تا بتونم به یک ثبات روحی برسم و حداقل آرامش رو برای خودم کسب کنم اما برای تلاشی که میکنم ارزش قائلم و به تلاشم احترام میگذارم.دلم نمیخواد خودم فکر کنه که تلاشهاش بیثمره،دلم نمیخواد چشمهام رو ببندم روی تلاشهای خودم برای همین حتی اگر حالم هنوز خیلی خوب نیست،به حال خوب تظاهر میکنم و میپذیرم که هنوز خیلی کار دارم که باید انجام بدم و ادامه میدم.
حرف زیادی برای گفتن ندارم.دلم میخواد بگم دلتنگم اما انقدر که این روزها همه از دلتنگی صحبت میکنن ازش میگذرم و تنها آرزو میکنم تا روزهای بهتری بیان و جهان جای بهتری برای زیستن باشه.
پ.ن:
جمعهی ساکت
جمعهی متروک
جمعهی چون کوچه های کهنه ‚ غم انگیز
جمعهی اندیشه های تنبل بیمار
جمعهی خمیازه های موذی کشدار
جمعهی بیانتظار
جمعهی تسلیم
خانهی خالی
خانهی دلگیر
خانهی دربسته بر هجوم جوانی
خانهی تاریکی و تصور خورشید
خانهی تنهایی و تفأل و تردید
خانهی پرده ‚ کتاب ‚ گنجه ‚ تصاویر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعههای ساکت متروک
در دل این خانههای خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت .
پ.ن:به مناسبت سالگرد فروغ فرخزاد با من شعر«جمعه» از او را خواندید.