خدا رو شکر که موهبت نوشتن هست،اینکه میتونم بنویسم و خودم رو رها کنم.نوشتن باعث تغییر شرایط نمیشه اما لااقل بهت احساس رهایی میده.
دلم میخواد برای خدا بنویسم.بهش بگم که ازش دلخورم،بگم حتی اجازه نمیدی بهم گریه کنم مگه این قفل شدگی باید تا کجا ادامه داشته باشه؟میگی نمیتونم این آدمها رو داشته باشم؟اوکی.من هم ازت میپذیرم اما تو حتی اجازه نمیدی من گریه کنم یا احساساتم رو بروز بدم.من خستهام،دلم گرفته،اما حتی نمیتونم تو خلوتم گریه کنم.دوست دارم برای خودم کاری کنم اما شناختی از احساساتی که دارم تجربه میکنم،ندارم.
دلم میخواد سرکار نرم.برم یه استراحت خوب،دلم یه اتفاق خوب،یه معجزه میخواد.
خدایا اگر این اسمش محافظت از منه،من این محافظت رو نمیخوام.وقتی هر سال دارم مثل شمع آب میشم و هیچی به هیچی،من این محافظت رو نمیخوام.وقتی میبینم ناراحتی من براش مهم نیست و دیدش به من دید خوبی نیست اما برای اون نه.دلم میخواد یک بار دیگه برای خودم گریه کنم اما توانایی این هم از من گرفتی.دیگه مثل سابق رقیق نمیشم و این بدترین مجازاتی هست که میتونی من رو بکنی.قلبم گرفته خدا.مچاله هستم.دلم حال خوب میخواد.دلم میخواد اون هم بیاد ناز من رو بکشه،بگه چی شده،بگه اشتباه کرده و لااقل یک توضیحی بیاره مثل کاری که با «سین»کرد.دوست دارم من هم حس کنم دخترم.خواسته زیادیه؟اگر اسمش محافظته،داره بدتر من رو،روانم رو دچار فروپاشی میکنه.
خدایا من باز هم دچار فروپاشی شدم.کاش این شکلی نمیشد.
نظرات (۱)
بستگی ...
يكشنبه ۱۳ مرداد ۰۴ , ۲۳:۰۰متوجهم
نه متوجه نیستم که چرا تقدیر قلب شیشه ای ما رو به دست سنگ پرانی اینها سپرده.... به خدا بگو بستگی هم سوال داره و سلام می رسونه و ازت راضیه