a 148:سرگردونی :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


می‌تونم صدای ضربان قلبم رو بشنوم که تند تند می‌تپه و بهم امان نمیده،ضعف پاهام وقتی می‌خوام راه برم رو حس می‌کنم،لرزش دست‌هام رو می‌بینم،حال روحیم که هر روز بدتر از دیروز میشه و حالت‌های اون موقع هام که ریز و درشت خودشون رو نشون میدن رو می‌بینم و نمی‌دونم باید چی کار کنم.فرقم با قدیم‌تر ها این شده که اون موقع‌ها اگر نمی‌خواستم خوب بشم،الان نمی‌دونم چی کار کنم که خوب بشم.

حالم خوب نیست.چرا؟هم می‌دونم و هم نمی‌دونم.کلاف زندگی از دستم در رفته.شاید یکی من رو از بیرون ببینه و به نظرش بیاد که زندگی کامل و خوبی نسبت به سنم دارم،یک شرکت خوب کار می‌کنم،بهترین دانشگاه مملکت،ارشد می‌خونم و ساز رو نسبتاً حرفه‌ای دنبال می‌کنم.اینا رو که گفتم تعریف نیست چون می‌دونم من رو میشناسید و می‌دونید از چه منظری دارم براتون میگم.چون اصولاً آدم حرف زدن نیستم و الان که کارد به استخونم رسیده دارم برای شما دردِ دل می‌کنم و از دل‌مشغولی‌هام میگم.

ترم سوم ارشدم و ترم آخر.جواب دو تا از امتحانام هنوز نیومده و به شدت نگران نتیجه یکی‌شون هستم.طوری که از عصری که پیام استاد رو تو گروه دیدم،قلبم به شدت تند میزنه و حالم خیلی بده.انگار دارن تو دلم رخت میشورن و همش میترسم خدایی نکرده نمره‌ی قبولی نگیرم و این همه تلاشم ثمر نده.چهاردهم همین ماه هم دفاع از پروپوزالم رو دارم که اگر بگم براش حداقل دو ماه هست که شب‌ها نخوابیدم و زحمت کشیدم کم نگفتم،و امروز که تازه کارم به حدی رسیده بود که من رو راضی کرده بود و امیدوار به روز دفاع،استاد درسی که گفتم پیام داد و از پروژه‌ی آخر سال گروه ما کلی ایراد گرفت و من که از قبل هم تحت فشار بودم،حالم بدتر شد و از ظهر تا الان ضربان قلبم آروم نمیشه که نمیشه.شاید تو که می‌خونی من رو در ذهنت قضاوت کنی که چه لوس که برای نمره این کار رو میکنه.اما باید بگم انقدر نیمه دوم سال اذیت شدم و در تکاپو بودم که اگر تو هم جای من بودی،نگران میشدی و می‌ترسیدی هر چی رشتی پنبه بشه.حالا مشکل اینجاست که با همه‌ی این اوصاف انقدر گره روانی پررنگی اینجا دارم که هر کاری میکنم از خودم راضی نمیشم.مثلا الان چون این ترم نمره‌های خوبی نگرفتم،حس میکنم کلاً ارشد خوندنم به چه درد می‌خوره.و کلن تمام تلاش های یک سال اخیرم رو زیر سوال می‌برم و می‌دونم انقدر در جنگ تن به تن با خودم جلو رفتم و خودم رو زخم و زیلی کردم و مغلوب این من بدتر خودم شدم که اگر درسم هم نمره قبولی بیارم،اگر پروپوزالم هم به بهترین شکل دفاع کنم و تموم بشه باز هم راضی نمی‌شم و تازه وارد لوپ سرگردان و عصبی و پرخاشگری میشم.از بس که شش ماهه اخیر دور خودم حصار کشیدم،نه جایی رفتم،نه کسی رو دیدم،نه با کسی معاشرت آدمیزادی داشتم.همش سرکار،خونه،دانشگاه.سرکار،خونه،دانشگاه.و خب برای همین هم هست که نگران نتیجه آخر کارم هستم.که محتاجم به دعا در این مورد به شدت.

سرکارم رو دوست ندارم.اما دنیای بزرگسالی به دوست داشتن و یا نداشتن ما کاری نداره و من باید یاد بگیرم بتونم خودم رو با شرایطی که هست،وفق بدم و جلو برم.چون آش کشک خاله هست.درسته محیط مطلوب من رو نداره،درسته من مثل سرکار قبلیم مورد پذیرش و احترام و دوست داشته شدن نیستم،اما باید یاد بگیرم همه جا این شکلی نیست و قرار نیست همه جا من شخص محبوب باشم.آره من پذیرفتم که اشتباه کردم از سرکار قبلیم اومدم بیرون و خودم رو دستی دستی وارد هچل کردم،آره من نباید این کار رو می‌کردم اما الان اشتباهیه که مرتکب شدم و متاسفانه کاریش هم نمیشه کرد.فقط باید بپذیرم که اشتباه کردم تا بتونم راحت‌تر با این موضوع کنار بیام.دلم برای رئییس قبلیم کوچک ترین واحد اندازه گیری شده که پرداختن به اون سوژه یک پست جداگانه می‌طلبه.اما باید بگم دختر جون دفعه‌ی دیگه بیخود می‌کنی به هوای کمال گراییت،موفقیت،بلند پروازی یا هر چیزی که دوست داری اسمش رو بذاری،به خودت فشار بیاری و به سلامت جسمت لطمه وارد کنی.

قفل شدم.از عید پارسال قفل شده بودم و هنوز ادامه داره.هم‌چنان قفل شدم.نه می‌تونم گریه کنم،نه بخندم،نه خوشحال میشم و از همه بدتر ایمانم هم قفل شده و این از همه بیش‌تر من رو نگران می‌کنه.اینکه انگار دیگه به هیچ چیز اعتقاد ندارم،دستم به دعا کردن نمیره و چیزهایی که خیلی برام اهمیت داشتن و با تمام  وجود بهشون اعتقاد داشتم،دیگه انگار رنگی تو زندگی من ندارن.

برام دعا کنید برام،محتاجم به دعا.خیلی سرگردونم.

 

سما نویس ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۵۳ ۲ ۵ ۵۹

نظرات (۲)

  • آبان ...
    شنبه ۴ اسفند ۰۳ , ۲۰:۲۹

    تو حق داری خیلی روزها از زندگی خسته شی

    اما همه ش می گذره 

    یکم ورزش بذار تو برنامه استرس کم می کنه عزیزم 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.