a 139:ازت متشکرم. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


به روی خودم نمیارم که یک روز گذاشتی و رفتی،به روی خودم نمیارم چون اگر رفتن‌ت رو جدی بگیرم تمام تلاشی که برای حال خوبم طی این یکسال گذشته انجام دادم دود میشه می‌ره هوا،دل‌شوره‌ها و اضطراب هام به شدت قبل برمی‌گردن و نقطه سر خط میشم.خودم رو زدم به اون راه،ازت دلگیرم،دل‌گیرم چون نگفتی و گذاشتی رفتی اما بیشتر ازت ممنونم،تو رسالتت رو تو دنیا انجام دادی،تو قرار بود وارد زندگی من بشی،به من جسارت بدی،عشق بدی،اعتماد به نفس بدی.تو اومده بودی تا سمایی که کلاس چهارم رو نیمکت دبستان جا گذاشتم رو به من برگردونی و بری دنبال زندگیت.تو مامور از طرف خدا بودی تا حال خوب رو به من برگردونی.تو اومده بودی تا من یادم بره افسردگی و اضطراب دائمی چه شکلیه و موفق هم شدی.الان که رفتی،می‌ترسم احوالاتم مثل سابق بشه و دوباره تو گودال افسردگی بیفتم برای همین هم لباس رزم تنم کردم و دارم مبارزه می‌کنم با این احوال.تا حد قابل قبولی هم موفق عمل کردم  و خودم این رو احساس می‌کنم که چه قدر بالغانه رفتار کردم و تونستم رفتن‌ت رو مدیریت کنم طوری که هیچ کس حتی بو نبره که من از درون شکستم.دلم برات خیلی تنگ میشه.میدونی آدمها به تو دید خوبی ندارن،به خاطر بداخلاقی‌هایی که باهاشون کردی و کارهایی که انجام دادی و به نظرشون درست نبوده که از حق نگذرم،من هم تو خیلی از این موارد باهاشون موافقم.اما می‌دونی من به هر کس که دروغ بگم به خودم و وجدانم نمی‌تونم دروغ بگم.تو برای هر کس که بد بودی،برای من بهترین بودی.من هر روز که از پیش تو برمی گشتم،حس‌می‌کردم آدم بهتری شدم و بیشتر دارم به اصل وجودی‌م برمی‌گردم.اگر دو ماه پیش از من می‌پرسیدند زندگی بدون تو چه شکلیه،قطعن بی‌درنگ می‌گفتم حتی تصور کردنش هم برام سخته اما امروز یک ماه بیشتر میشه که ندیدمت و از خودم ممنونم که شرایط رو خیلی خوب مدیریت کرد تا کمترین آسیب رو ببینم.دلم برات تنگ میشه.دلم برات تنگ میشه و نمی‌دونم قراره دوباره کی ببینمت.اصلا نمی‌دونم زندگی دوباره من و تو رو رو به روی هم قرار میده یا نه اما همیشه برات طلب خیر و سلامتی دارم.ازت دل‌خورم که بی‌خبر گذاشتی و رفتی اما به خودم اجازه نمی‌دم به خاطر این همه روزهای خوبی که برام ساختی،ازت ناراحت بشم.از صمیم قلبم برات بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم آقای«.».

بچه‌ها یک چیزی رو می‌خواستم از عاشورا بهتون بگم و نمیشد.من سیزده به در نذر کردم که برای روز شهادت آقا ۷۲ پرس قیمه بدم به نیت۷۲ تن شهید.نزدیک‌های عاشورا شد و من به حاجتم نرسیدم،به حاجتم که نرسیدم هیچ،پول هم نداشتم که برای آقا نذری بدم.دلم گرفت بهش درگوشی گفتم اگر من لایق‌م پولش رو از جایی که حتی فکرش هم نمی‌کنم برسون.بذار که من هم سهمی از این روز داشته باشم.بچه‌ها باور نمی‌کنید اگر بگم دو روز بعد شرکت بن‌کارت‌هامون رو به بهانه‌ی «سفر تابستانی»شارژ کرد و اونجا متوجه شدم که این پول رو آقا فرستادند.انقدر بعضی شدم که خدا می‌دونه.دوستان جاتون خالی نگم از این قیمه خوشمزه و لذتی که عاشورا امسال برای من داشت.

اربعین هم یکی از دوستام و استادم رفته بودن کربلا و بدون اینکه من بدونم برام سوغاتی آوردن.سوغاتی از کربلا،برام بهترین هدیه است.چون حس می‌کنم خود امام حسین برام فرستاده.فرستاده که ببین حواسم بهت هست‌.

پ.ن:بچه‌ها دعام کنید.ربیع‌الاول‌تون مبارک.

 

.

.

 

سما نویس ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۱۵ ۳ ۱۰ ۱۰۵

نظرات (۳)

  • مهران
    پنجشنبه ۱۵ شهریور ۰۳ , ۰۹:۲۱

    نذرتون قبول:)

    ربیع‌الاول شما هم مبارک:)

  • Me ^_^
    شنبه ۱۷ شهریور ۰۳ , ۰۷:۵۱

    خوش به حالتون:)

    برای ما هم دعا کنید شاید شد:)

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۷:۱۷
      انشالله هر چیز که به خیر و صلاح هست،اتفاق میفته.♥️
  • ناشناس
    شنبه ۱۷ شهریور ۰۳ , ۱۷:۲۶

    اشکی شدم از این پست :)

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۷ شهریور ۰۳، ۱۹:۰۲
      ناشناس چرا؟
      :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.