سه تا پست قبلیم نوشتم که کاش ببینمت.کاش اتفاقی ببینمت و ازت تشکر کنم.کاش بهت بگم چه قدر مردی.بهت بگم تو بهترین آدمی هستی که دیدم.گفتم دوست دارم بهت بگم من متوجه بزرگواری که در حقم کردی شدم اما به خاطر آدمهای بینمون نمیتونستم ازت تشکر کنم.از خدا خواستم بهم فرصتی بده تا بتونم ببینمت و حرفهای دلم رو بهت بزنم.تا بالاخره این اتفاق افتاد.بعد از یک سال و خردهای اتفاقی دیدمت و صدات کردم.باهات صحبت کردم و مثل سابق کنارت احساس راحتی کردم.خدا بهم قدرت داد تا بتونم حرفهای دلم رو بهت بزنم.چشمهام رو بستم،دستهام رو مشت کردم و ازت با تمام وجودم تشکر کردم.همون چیزی که مدتها بود آرزوش رو داشتم.تو هم مطابق انتظارم رفتار کردی.همون قدر با تواضع و فروتنی.اینها به یک طرف.کی دیدمت؟صبح روزی که شبش عازم مشهد بودم.مشهدی که مثل یک رویا بود.امام رضا طبیده بود من رو تا بهم بگه بشین کنار خودم و دونه دونه چیزهایی که خوشحالت میکنه رو تیک بزنیم..هر قدر که از این مشهد زیبام بگم کم گفتم.اسم دوستم برای صبحانه حضرتی دراومد اما اسم من نه.قلبم شکست.اما گفتم باهاش میرم تا دم مهمانسرا و نهایتن من رو راه نمیدن.رفتم اونجا و آقای مسن خادم گفت دخترم حلالم کن.نمیتونم راهت بدم.من رو ببخش.دوستم هم گفت من میرم و سریع بر میگردم.دوباره قلبم شکست و رفتم یک گوشهای کز کردم.آقای جوون خادمی اونجا ایستاده بود.بهش گفتم داستان رو.چند لحظه مکث کرد.بعد بهم گفت کف دستم رو باز کنم.کف دستم رو باز کردم و یک ژتون گذاشت کف دستم.تا خود مهمانسرا دویدم و اشک ریختم.
سرکارم جایی که دوست داشتم،اوکی شد.الان دو هفته میشه که دارم میرم.بعد از سه ماه میتونم بگم راضی هستم یا نه.الان هیچ نظری ندارم اما حداقل میتونم بگم اونجا داره بهم خوش میگذره.محیط خشکی نداره و کسی عصا قورت نداده.هیچ چیزی صد در صد مطابق میلم نیست اما میدونم که باید تحمل کنم.یعنی باید دووم بیارم که بتونم تجربه کسب کنم.برای همین سعی میکنم با حرف آدمها به هم نریزم و روی خودم مسلط باشم.
رفتم امام رضا و دو روز تموم اشک ریختم.برای خودم،برای این یک ماه سختی که به معنای واقعی کلمه جون کندم و برای تمام اتفاقات تلخ اخیر.رو به روی ایوون طلا زیارت عاشورا خوندم تا سبک بشم.با خودم کلنجار رفتم تا آخرسر تو سجدهی آخر زیارت عاشورا،رو به روی ایوون طلا،به خدا گفتم،من بخشیدمش.تو هم ازش بگذر.براش آرزوی خوشبختی و سلامتی کردم.گفتم خدا تو خیلی این چند وقت من رو چرخوندی.انقدر چرخوندی تا بالاخره بنشینم سر جای درستم.جای درستم کجا بود؟همین جا که تو الان تعیین کردی.من میبخشم چون تو هم عیب بندت رو میبخشی.
جواب ارشد اومد.دانشگاه تهران-روزانه قبول شدم.خدایا شکرت.خدایا شکرت که از اون بالا تلاشهام رو میبینی و مزد دستم رو میدی.هر چه قدر شکرت کنم کم کردم.
بذار اتفاق بعدی رو بعدن برات بگم.
خدایا شکرت.هیچ زمانی تو زندگیم اندازه این یک ماه حضورت رو نفس به نفس حس نکرده بودم.دوستت دارم خدا.
نظرات (۱۱)
SUKURU ( シ )
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲ , ۱۸:۱۰سما بهت تبریک میگم. میتونم بپرسم ارشد چه رشته ای قبول شدی؟
سما نویس
۱۵ شهریور ۰۲، ۲۳:۵۰مریم بانو
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲ , ۱۸:۱۲آخ سما چقدر پستت خوب بود شست رفت غم پست قبلی رو
کیف کردم عزیزم
:* به کله ت
سما جان واسه ارشد از کی شروع کردی جدی خوندن روزانه چند ساعت؟
سما نویس
۱۵ شهریور ۰۲، ۲۳:۵۰|| سینوس ||
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲ , ۱۹:۵۲اونجا که ژتون گرفتین اشک منم در اومد :) ایشالا حال خوبتون ادامه دار باشه
سما نویس
۱۵ شهریور ۰۲، ۲۳:۴۸محسن رحمانی
چهارشنبه ۱۵ شهریور ۰۲ , ۲۱:۲۴سلام
خدارو شکر :)
سما نویس
۱۵ شهریور ۰۲، ۲۳:۴۷~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊
جمعه ۱۷ شهریور ۰۲ , ۲۱:۳۴شیرینی ما کو؟D:
سما نویس
۱۷ شهریور ۰۲، ۲۲:۳۱ویــ ـانا
دوشنبه ۲۰ شهریور ۰۲ , ۱۴:۰۸مبارک باشه سما جااااان موفق باشی
سما نویس
۲۰ شهریور ۰۲، ۱۸:۵۲سجاد ...
پنجشنبه ۲۳ شهریور ۰۲ , ۱۹:۵۸از معدود دفعاتی بود که یک وبلاگ رو باز کردم و پیدرپی و زنجیر وار خبر خوب خوندم ؛ بیش باد
سما نویس
۲۳ شهریور ۰۲، ۲۳:۲۹سرکار علیه
پنجشنبه ۲۳ شهریور ۰۲ , ۲۱:۵۴سلاااممم تبریک میگممم برای بعد از این یه ماه و برای قبولی ارشدت. منم تهران قبول شدم، اموزش و بهسازی منابع انسانی :)))
سما نویس
۲۳ شهریور ۰۲، ۲۳:۲۹یاسمن گلی :)
دوشنبه ۲۷ شهریور ۰۲ , ۱۵:۲۶سلام سمای عزیزم. خوشحالم که بالاخره رفتی مشهد و به ارزوت رسیدی :)
سما نویس
۳۰ شهریور ۰۲، ۱۳:۳۵آرا مش
دوشنبه ۱۰ مهر ۰۲ , ۱۰:۲۵سمای عزیزم
ببخش که دیر میخونمت، چقدر چقدر خوشحال شدم از خوندن این پست عزیزم :)
بهت افتخار میکنم دوست خوبم، تو همیشه حتی توی بدترین حالت پر از انگیزه و تلاش و پشتکاری و اینو از تکتک کلماتت هم میشه فهمید و حس کرد...
امیدوارم همینطور پشتسرهم خوشحالی و شادی و امیدواری بباره به قلب مهربونت❤️🌱
سما نویس
۱۵ مهر ۰۲، ۱۲:۲۶zynb am
چهارشنبه ۱۲ مهر ۰۲ , ۲۱:۳۴سلام سمای عزیز
با نوشتهات بغض کردم (مثل اکثر وقتایی که میخونمت) و جلو جلو میدونم که حالت بعد از بخشیدن اون فرد بهتر شده چون من هم تجربه مشابهی داشتم...
و خداروشکر که بهت شجاعت بخشش رو داد ، حالا شبیه خدا شدی ، خدای بخشنده ی مهربون ❤
چقدر هوس مشهد کردم.. دلم خواست رو به روی گنبد عاشورا بخونم . انیدوارم به زودی دوباره قسمت شماهم بشه و من هم..
خیلی زیاد بابت قبولی ارشدت خوشحال شدممم مبارک باشهههه
سما نویس
۱۵ مهر ۰۲، ۱۲:۲۸