داری زندگیت رو میکنی و کاری به کار کسی هم نداری.یک روز به اصرار یکی از دوستای قدیمت به دورهمی دعوت میشی و همون دوستای قدیمیت میریزن سرت و تا میخوری میزننت و بعد هم فرار میکنن و میرن.میرن و غیب میشن.تو هم دستت به هیچ جا بند نیست.دزدی هم ازت نمیکنن.فقط اومدن که تو رو بزنن و در برن.حالا چرا؟مگه به اصرار خودشون دعوت نشده بودی؟خودت هم نمیدونی.چیزی که ارزش مادی داشته باشه رو به زور ازت نگرفتن اما چیزهایی رو غارت کردن که جایگزینکردنشون اصلاً کار سادهای نیست.اونها یک چاقو برداشتن و روحت رو خط خطی کردن.بهت دروغ گفتن،بهت آسیب زدن و بعد هم در رفتن.از جات بلند میشی،دست و صورتت رو میشوری،خودت رو به زحمت به خونه میرسونی.چند روزی رو منگی.بعد توهم میزنی که حالت خوب شده.دوباره شروع میکنی به زندگی کردن.همون کارهای همیشگی رو انجام میدی.یکی دو روز اول خوبی بعد وسطهای روز حس میکنی بدنت خالی کرده،نمیتونی ادامه بدی.دوباره اون صحنهها تو ذهنت تکرار میشه.تو خوابیدی کف زمین و ریختن سرت و دارن خونین و مالینت میکنن.بعد سعی میکنی به ذهنت اخطار بدی اما متوجه نیست.حس میکنی همه چیز مثل روز اول برات تازست.یک ساعتی تو عالم خودت سیر میکنی.دوباره به خودت انگیزه میدی،انگیزه برای بقا.دوباره شروع میکنی.از اول.همه کارهات رو انجام میدی.از روز بعد این چرخه ادامه پیدا میکنه.انقدر خوب میشی،بد میشی تا یک روز از خواب بلند میشی و میبینی اون صحنه شده برات مثل سکانسی از یک فیلم که بارها دیدیش و اثربخشیش رو از دست داده.اما اون سکانس،اون لحظه چیزی در وجود تو کاشته که باعث رشد تو شده.اون زمانی که باید،اثر خودش رو گذاشته.حتی شاید سالها بعد اون خاطره رو با جزئیات به یاد نداشته باشی اما مهم نیست.اون کار خودش رو کرده.درس خودش رو به تو داده.به تو فهمونده که هر کسی میتونه بهت دروغ بگه و آسیب بزنه،حتی اون دوست قدیمیت.اما قبل از نقطه آخر بهت میگه هر اتفاقی تو این دنیا بیفته،هر کسی بهت ظلم کنه و یک خطی رو روحت بندازه،تو اجازه نداری مثل اون پست باشی.اون انتخابش تو زندگی رذالت بوده.اما تو انتخابت حتی تو سختترین شرایط هم شرافته.
والسلام.
نظرات (۸)
Juventus ( シ )
شنبه ۱۴ مرداد ۰۲ , ۲۲:۵۸من اولین کامنت رو با اجازه بذارم.
اسم وبلاگ من سوکورو هست و از یک کتاب هاروکی موراکامی گرفته شده خب.
اون کتاب داستانش شبیه این پست تو هست. یعنی یک پسره یهو قبل از دانشگاه از گروه دوستاش طرد میشه... و آخراش میفهمه چی شده
اسم کتاب هم سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش. به نظرم اگه اهل مطالعه هستی این کتاب محشره و چون تو حس و حالشی بخونش
سما نویس
۱۵ مرداد ۰۲، ۱۱:۱۶محسن رحمانی
يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲ , ۱۰:۰۴سلام
چی شده؟
سما نویس
۱۵ مرداد ۰۲، ۱۱:۱۶سرکار علیه
يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲ , ۲۱:۲۳سلام میفهممت سما جان. هرچی بزرگ تر میشیم این رذالت ها به فجیع ترین شکل ممکن خودشون رو به ما نشون میدن. غصه نخور. تو بشو همون یه دونه گل که اطرافش رو گلستون میکنه.
سما نویس
۱۵ مرداد ۰۲، ۲۱:۴۵ویــ ـانا
دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲ , ۰۱:۵۱"بعد سعی میکنی به ذهنت اخطار بدی اما متوجه نیست.حس میکنی همه چیز مثل روز اول برات تازست."
یادآوری تروما دقیقا این شکلیه :))
عنوان پست رو که دیدم فکر کردم مربوط به کتاب همه دروغ میگویند هست ؛ کتاب جالبیه اگه خواستی بخونی ، میگه ما به همه دروغ میگیم به جز گوگل 😅
سما نویس
۱۶ مرداد ۰۲، ۰۹:۱۸zynb am
جمعه ۲۰ مرداد ۰۲ , ۱۵:۵۷سمای عزیز الان جطوری ؟ حالت بهتره؟
من هر وقت اینطوری از کسی یا کسانی کتک میخورم ، حتی همون لحظهی آسیب دیدن.. همش به این فکر میکنم که اون آدمها دچار کمبودهای شدید خودشون هستن . یه قاعده هست که میگه کسی که آسیب میزنه قبلا خودش همونطوری آسیب دیده ؟ شنیدی ؟
باشرف اونیه که این چرخه رو یک جا قطع کنه و ادامه نده ... و این عالیه که تو شرافت رو انتخاب کردی . یعنی آگاهی و قوی.. چون خیلی از اون آدما که آسیب میزنن حتی بهش آگاه هم نیستن :(
سما نویس
۲۰ مرداد ۰۲، ۲۳:۵۷zynb am
شنبه ۲۱ مرداد ۰۲ , ۱۲:۴۱حتما میتونی ، بعدش کمکم بهتر هم میشی ⚘
سما نویس
۲۱ مرداد ۰۲، ۲۰:۲۳سجاد ...
جمعه ۲۷ مرداد ۰۲ , ۱۴:۱۸من هم تجربه تلخ و مشابهی دارم که بعد از اون حتی به خودم هم اعتماد ندارم !!
نمیدونم براتون قابل درکه ادم به خودش اعتماد نداشته باشه ینی چی یا نه ؟!
سما نویس
۲۷ مرداد ۰۲، ۲۱:۰۳یاس ارغوانی🌱
يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲ , ۱۹:۰۴دنیا و آدما همینن سما. وقتی خوبی میان به حال خوبت چنگ میندازن و داعونت میکنن و میرن. باز خوب میشی و باز این کار ادامه داره.
سما نویس
۲۹ مرداد ۰۲، ۲۰:۴۱