a 121:همه دروغ می‌گویند. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


داری زندگیت رو می‌کنی و کاری به کار کسی هم نداری.یک روز به اصرار یکی از دوستای قدیمت به دورهمی دعوت میشی و همون دوستای قدیمیت  می‌ریزن سرت و تا می‌خوری می‌زننت و بعد هم فرار می‌کنن و میرن.میرن و غیب میشن.تو هم دستت به هیچ جا بند نیست.دزدی هم ازت نمی‌کنن.فقط اومدن که تو رو بزنن و در برن.حالا چرا؟مگه به اصرار خودشون دعوت نشده بودی؟خودت هم نمی‌دونی.چیزی که ارزش مادی داشته باشه رو به زور ازت نگرفتن اما چیزهایی رو غارت کردن که جایگزین‌کردن‌شون اصلاً کار ساده‌ای نیست.اونها یک چاقو برداشتن و روحت رو خط خطی کردن.بهت دروغ گفتن،بهت آسیب زدن و بعد هم در رفتن.از جات بلند میشی،دست و صورتت رو می‌شوری،خودت رو به زحمت به خونه می‌رسونی.چند روزی رو منگی.بعد توهم می‌زنی که حالت خوب شده.دوباره شروع می‌کنی به زندگی کردن.همون کارهای همیشگی رو انجام میدی.یکی دو روز اول خوبی بعد وسط‌های روز حس می‌کنی بدنت خالی کرده،نمی‌تونی ادامه بدی.دوباره اون صحنه‌ها تو ذهنت تکرار میشه.تو خوابیدی کف زمین و ریختن سرت و دارن خونین و مالینت می‌کنن.بعد سعی می‌کنی به ذهنت اخطار بدی اما متوجه نیست.حس می‌کنی همه چیز مثل روز اول برات تازست.یک ساعتی تو عالم خودت سیر می‌کنی.دوباره به خودت انگیزه میدی،انگیزه برای بقا.دوباره شروع می‌کنی.از اول.همه کارهات رو انجام میدی.از روز بعد این چرخه ادامه پیدا می‌‌کنه.انقدر خوب میشی،بد میشی تا یک روز از خواب بلند میشی و می‌بینی اون صحنه شده برات مثل سکانسی از یک فیلم که بارها دیدیش و اثربخشیش رو از دست داده.اما اون سکانس،اون لحظه چیزی در وجود تو کاشته که باعث رشد تو شده.اون زمانی که باید،اثر خودش رو گذاشته.حتی شاید سال‌ها بعد اون خاطره رو با جزئیات به یاد نداشته باشی اما مهم نیست.اون کار خودش رو کرده.درس خودش رو به تو داده.به تو فهمونده که هر کسی می‌تونه بهت دروغ بگه و آسیب بزنه،حتی اون دوست قدیمیت.اما قبل از نقطه آخر بهت میگه هر اتفاقی تو این دنیا بیفته،هر کسی بهت ظلم کنه و یک خطی رو روحت بندازه،تو اجازه نداری مثل اون پست باشی.اون انتخابش تو زندگی رذالت بوده.اما تو انتخابت حتی تو سخت‌ترین شرایط هم شرافته.

والسلام.

 

سما نویس ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۲۶ ۸ ۸ ۱۸۴

نظرات (۸)

  • Juventus ( シ )
    شنبه ۱۴ مرداد ۰۲ , ۲۲:۵۸

    من اولین کامنت رو با اجازه بذارم.

    اسم وبلاگ من سوکورو هست و از یک کتاب هاروکی موراکامی گرفته شده خب.

    اون کتاب داستانش شبیه این پست تو هست. یعنی یک پسره یهو قبل از دانشگاه از گروه دوستاش طرد میشه... و آخراش میفهمه چی شده

    اسم کتاب هم سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش. به نظرم اگه اهل مطالعه هستی این کتاب محشره  و چون تو حس و حالشی بخونش

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ مرداد ۰۲، ۱۱:۱۶
      یلی ممنونم برای نظرتون.بلی اهل مطالعه هستم و این کتاب هم قبل‌تر شنیده بودم اما هنوز موفق به خوندنش نشدم ولی حتما تو برنامم می‌ذارم.تو بلاگم یک قسمتی دارم به اسم «کتاب‌خانه سما»دوست داشتی،بهش سر بزن.
  • محسن رحمانی
    يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲ , ۱۰:۰۴

    سلام 

    چی شده؟

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ مرداد ۰۲، ۱۱:۱۶
      سلام:)
      برای اینکه بتونم بنویسم از آرایه  مجاز استفاده کردم.
  • سرکار علیه
    يكشنبه ۱۵ مرداد ۰۲ , ۲۱:۲۳

    سلام میفهممت سما جان. هرچی بزرگ تر میشیم این رذالت ها به فجیع ترین شکل ممکن خودشون رو به ما نشون میدن. غصه نخور. تو بشو همون یه دونه گل که اطرافش رو گلستون میکنه.

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۵ مرداد ۰۲، ۲۱:۴۵
      سلام عزیزم:)))))
      مرسی که انقدر قشنگ متوجه شدی چی نوشتم.مرسی ازت:))
  • ویــ ـانا
    دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲ , ۰۱:۵۱

    "بعد سعی می‌کنی به ذهنت اخطار بدی اما متوجه نیست.حس می‌کنی همه چیز مثل روز اول برات تازست."

    یادآوری تروما دقیقا این شکلیه :))

    عنوان پست رو که دیدم فکر کردم مربوط به کتاب همه دروغ میگویند هست ؛ کتاب جالبیه اگه خواستی بخونی ، میگه ما به همه دروغ میگیم به جز گوگل 😅

    • author avatar
      سما نویس
      ۱۶ مرداد ۰۲، ۰۹:۱۸
      دقیقن از اسم همون کتاب وام گرفتم.
  • zynb am
    جمعه ۲۰ مرداد ۰۲ , ۱۵:۵۷

    سمای عزیز الان جطوری ؟ حالت بهتره؟ 

    من هر وقت این‌طوری از کسی یا کسانی کتک می‌خورم ، حتی همون لحظه‌ی آسیب دیدن.. همش به این فکر می‌کنم که اون آدم‌ها دچار کم‌بود‌های شدید خودشون هستن . یه قاعده هست که میگه کسی که آسیب می‌زنه قبلا خودش همون‌طوری آسیب دیده ؟ شنیدی ؟ 

    باشرف اونیه که این چرخه رو یک جا قطع کنه و ادامه نده ... و این عالیه که تو شرافت رو انتخاب کردی . یعنی آگاهی و قوی.. چون خیلی از اون آدما که آسیب می‌زنن حتی بهش آگاه هم نیستن :(

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۰ مرداد ۰۲، ۲۳:۵۷
      چه قدر دوست داشتم خط اول نظرت رو عزیزم.
      ممنونم ازت.خدا رو شکر بهترم.باید از این پروسه عبورکنم و این هم جزئی از زندگیه:))))
  • zynb am
    شنبه ۲۱ مرداد ۰۲ , ۱۲:۴۱

    حتما می‌تونی ، بعدش کم‌کم بهتر هم میشی ⚘

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۱ مرداد ۰۲، ۲۰:۲۳
      خیلی ممنونم:)))))))
  • سجاد ...
    جمعه ۲۷ مرداد ۰۲ , ۱۴:۱۸

    من هم تجربه تلخ و مشابهی دارم که بعد از اون حتی به خودم هم اعتماد ندارم !!

    نمیدونم براتون قابل درکه ادم به خودش اعتماد نداشته باشه ینی چی یا نه ؟!

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۷ مرداد ۰۲، ۲۱:۰۳
      بلی کاملن درک میکنم منظورتون رو.
  • یاس ارغوانی🌱
    يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲ , ۱۹:۰۴

    دنیا و آدما همینن سما. وقتی خوبی میان به حال خوبت چنگ میندازن و داعونت میکنن و میرن. باز خوب میشی و باز این کار ادامه داره.

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۹ مرداد ۰۲، ۲۰:۴۱
      هعییییییییییییییییی:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.