نمیتونم حجم استرسی که این روزها به خاطر فشارهایی که روم هستش رو توصیف کنم..هیچ برههای از زندگیم این طوری نبودم.حتی سال کنکور که برام خیلی مهم بود و براش خیلی زحمت کشیدم.خیلی فرسوده شدم.نمیدونم باید چی کار کنم.گه گیجه گرفتم و دور خودم میچرخم.انقدر بهم فشار اومده بود که به «پ»گفتم کاش پیشنهاد چهارسال پیش دکتر جیم رو قبول میکردم و اولین واکنشش این بود که:«چه قدر فشار بهت اومده که داری این مزخرف رو تحویل من میدی؟»با «ف»رفتیم بیرون و تصمیم گرفتیم ماشین رو یک جا پارک کنیم،غذامون رو بخوریم و حرف بزنیم.به یک سری چیزها هم اعتراف کردیم.یعنی یک اعتراف من کردم و یکی هم اون و در نهایت من اون چیزی که ته دلم بود رو قورت دادم و نگفتم.اما همون اعترافی هم که کردم خیلی قدم بزرگی بود.بعد تصمیم گرفتیم قبل از اینکه راه بیفتیم،آهنگ «مرگ تدریجی یک رویا»رضا یزدانی رو بگذاریم و در سکوت با هم بهش گوش بدیم.اون گریش گرفت.اما من بلد نیستم جلوی کسی گریه کنم و گریم رو محول کردم به زمانی که از ماشین پیاده شد.رقیق شدم بچهها.خیلی رقیق شدم.با تمامِ رِقَتِ قلبی که دارم اما خودم رو سرپا نگه داشتم.نمیخوام بلغزم.الان وقتِ لغزش نیست.«پ»بهم وویس های طولانی داد و هر دو دقیقه یک بار تکرار میکرد:«طاقت بیار!»«طاقت بیار!»آره من طاقت میارم همین طوری که تا الان هم آوردم و کسی نفهمید چه خبره.اما خدا میدونه.همش رو.مو به مو.بهتر از من.نمیدونم صدات بهم میرسه یا نه؟اصلاً نمیدونم صدای مردم ایران رو مییوت کردی یا خطها قطع شده.اگر میشنوی.کمکم کن.خیلی وقته دارم صدات میزنم.این گره به دست تو باز میشه.با نشونههات باهام حرف بزن.باهام حرف بزن خدا.
نظرات (۲)
ویــ ـانا
جمعه ۲ دی ۰۱ , ۲۰:۱۰هممون منتظریم خدا صدامونو بشنوه:)🌱
سما نویس
۱۰ دی ۰۱، ۱۳:۴۱آرش
شنبه ۱۰ دی ۰۱ , ۰۹:۱۶گرهها باز خواهد شد و صدا شنیده میشود...
سما نویس
۱۰ دی ۰۱، ۱۳:۴۲