دیشب خواب به چشمهام نمیاومد و فکر میکنم ساعت سه،سه و ربع صبح بود که چشمهام گرم شد.
دیشب میخواستم بیام و از تلخیها بگم اما خجالت کشیدم و منصرف شدم.دوست داشتم ادامهی یک قصهی قدیمی رو تعریف کنم اما بعدش با خودم گفتم دیگه وقتش نیست.شاید کم کم وقت این باشه که رها کنم و بگذرم.باید بتونم دل بکنم و به خودم رحم کنم.
تمام تلاشم رو میکنم تا بتونم سمای سابق رو به خودم هدیه بدم و همه چیز رو فراموش بکنم و از نو بسازم.چشمهام رو ببندم و نفس عمیق بکشم و بعد به خودم بگم:بیا از اول!
نظرات (۸)
مسعود کوثری
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۰۱ , ۱۲:۳۲نقطه، سر خط ..
مسعود کوثری
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۰۱ , ۱۲:۳۳راستی ،
دوست داشتی بیا :
http://masoudkosari.ir/page/channel
دنبال شدی ..
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۳آرا مش
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۰۱ , ۱۷:۴۱سما جان🌹
واقعا فقط خودت میتونی بفهمی که کِی وقتشه که رها کنی و بگذری، بنظرم وقتی دوباره از اول شروع میشه، اولی که پر از تجربهست همه چیز خیلی فرق میکنه، تو رشد کردی بزرگتر شدی، صبورتر شدی، خودتو دیدی، به خودت مهلت دادی، زخمهاتو مرهم گذاشتی و صبر کردی تا بهبود پیدا کنن هرچند جاشون تا ابد شاید باقی بمونه ولی این اول با اون اول زمین تا آسمون فرق داره به شرطی که هرزگاهی گریز به گذشته نزنی و خودتو رنج ندی💚🌱
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۴یاسمن گلی:)
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۰۱ , ۲۰:۳۳خیلی از ماها این روزا نیاز داریم چشمامونو رو همه چی ببندیم و به خودمون رحم کنیم. باید همه چی رو از نو شروع کرد...
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۴~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۰۱ , ۲۲:۳۸یک شروع تازه و پر از ایده الی رو برات ارزو میکنم>>>
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۴آرش
جمعه ۲۰ خرداد ۰۱ , ۱۱:۱۱گاهی یه پایان تلخ، اغازی میشه بر راهی نورانی...
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۵زی زی گولو بلاسم
جمعه ۲۰ خرداد ۰۱ , ۱۱:۵۶خب راستش من فکر نکنم داری از اول اول شروع میکنی چون تو قبلی با الان خیلی فرق داره و تجربیات و زخم های زیادی ور داشته پس تو از اول شروع نمیکنی . یه پله بعد پله اول شروع میکنی. سما سابق شاید برنگرده ولی سما سابقی که عادت های خوبی داشت و باعث ساخت سما الان شده میتونه برگرده.
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۵سرکار علیه
شنبه ۲۱ خرداد ۰۱ , ۱۱:۰۶بیا از اول :)) قشنگ بود. منم به هیجان اومدم حتی! D:
سما نویس
۲۲ خرداد ۰۱، ۰۰:۲۶