عمیقن از اعماق قلبم احساس طرد شدگی دارم.موجودی بانک نوازشیم به صفر تومان رسیده.جزءمعدود دفعاتی تو زندگیمه که احساس بیپولی میکنم.ترس از بیپولی برای یک موضوعی از یک شنبه شب مثل خره افتاده به جونم.حالم خوب نیست و از بعد افطار تا الان یک بند دارم اشک میریزم.عمیقن احساس بیکسی میکنم.دیوارهای خونه دارن من رو میخورن.از خودم عمیقن متنفر شدم.نمیدونم حال بدم برای سندروم پیش از قاعدگیم هست یا نه اما میدونم جدای اون هم حالم خوب نبود و به روی خودم نمیآوردم.حس بیکسی داره مثل خره من رو میخوره.وقتی میرم دانشگاه این حس در من شدیدتر هم میشه.احساس بیتعلقی دارم.حس میکنم دیگه نمیتونم.مغزم!مغزم داره میترکه.خسته شدم از همه چیز.احساس میکنم دیگه آرزویی ندارم.هر سال شب قدر هزار تا آرزو و حاجت برای خدا لیست میکردم،هر سال از پنج دقیقه قبل افطار تا پنج دقیقه بعدش دعا میکردم اما الان.بیآرزوام.بهش میگم:«اگه دوست داشته باشی هر چی رو میدی دوستم نداشته باشی نه.من دیگه دعا کردنم نمیاد.»کفر نیست.ولله کفر نیست.نمیدونم شاید ناامیدیه.نمیدونم اسمش رو چی بگذارم اما خلاصه که میلم به سخن نیست.احساس میکنم روزههای امسالم از سر تکلیف بوده.حس میکنم قبول نیستن.فکر میکنم با خودم نکنه کاری کردم که الان عذاب وجدان دارم اما چیزی به ذهنم نمیاد.حالم خوب نیست و دلم میخواد کسی خونه نبود تا بلند زار میزدم.تقاص تمام روزهایی که بغضم رو خوردم رو میگرفتم.کابوسهام!کابوسهام تموم یندارن.هر شب و هر لحظه که چشمهام رو میبندم میان جلوی چشمم.خواب ندارم.خستهام.من واقعن خستهام و نمیکشم.دیگه جونی واسم نمونده.شاکر داشته هام هستم اما از این حالی که دارم خستهام.
نظرات (۵)
مریم بانو
پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۰۱ , ۲۲:۲۳باز میشه این در
صبح میشه این شب
صبرداشته باش:)
سما نویس
۴ ارديبهشت ۰۱، ۱۹:۵۲آرا مش
پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۰۱ , ۲۳:۰۶و تو گاهی میتونی و حق اینو داری که خسته باشی سما جانم...
هیچ اشکالی نداره که گاهی ناامید هم باشی... ما هیچکدوم کامل نیستیم و همیشه هم کامل و بینقص نیست افکار و رفتارمون...
به خودت مهلت بده تا این شرایط رو بگذرونی و نخواه که ازش خلاص بشی چون بیشتر توش اسیر میشی
فقط به خودش رجوع کن و از خودش کمک بخواه... میدونی که کنترل همهچیز دست خودشه و از حال تو و حد توانت هم باخبره، بیش از توانت هم بار روی دوشت نمیگذاره، اگه به این باور داشته باشی آسوده میشینی یه گوشه و میذاری فقط بگذره... فقط بگذره، همین🌱
سما نویس
۴ ارديبهشت ۰۱، ۱۹:۵۲امیررضا ...
پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۰۱ , ۲۳:۳۹می چرخه زمونه،اینجور نمیمونه :)
سما نویس
۴ ارديبهشت ۰۱، ۱۹:۵۱Amir chaqamirza
شنبه ۳ ارديبهشت ۰۱ , ۱۰:۱۲سلام. سلام.سلام:).
بعله دیگه،به قول استاد ابتهاج درد از نهاد آدمیزادست،کاریش نمیسه کرد،فقط باید بااون رشد کرد:).
سما نویس
۴ ارديبهشت ۰۱، ۱۹:۵۱مهدی نیازی
پنجشنبه ۸ ارديبهشت ۰۱ , ۱۶:۱۱گاهی با اینکه خوب ترین چیز ها کنارمونن حس پوچی داریم
و گاهی با پوچ ترین چیز ها خوبیم
این حس فزاینده کمال گرایی با هیچ چیزی اشباع نمیشه و به خط پایان هر هدفی نقطه ای به اسم هیچ می ذاره...
من تو این جور مواقع دردهای درونم رو با طبیعت با کتاب یا با یک موزیک بی کلام پیوند میدم .
اگه زندگی مجموعه ای از رنج هاست و ما محکوم به این زندگی، چه بهتر که بزرگترین هدفمون پیدا کردن جرقه های لبخند آفرین باشه
به نظر شخصی من نا امیدی از جایی شروع میشه که تو یک نقطه ی خاصی و بدون آگاهی نوقف می کنیم و الا ذات حرکت نشاطه و امید بخش
ما مثل تک تک لحضه هامون محکوم به حرکتیم و زمان هیچ وقت تو گذشته نمی مونه من و شما هم نباید بمونیم .
حال و هوای شما برام قابل درکه چون خیلی وقت ها تجربه اش میکنم اما تجربه ها و موندن تو تجربه ها دو چیز متفاوته
به امید روز های بهتر...
سما نویس
۸ ارديبهشت ۰۱، ۱۷:۱۸