a 65:خدایا،می‌خوانمت. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


حس می‌کنم آدم‌های آشنای دنیای واقعی آدرس من رو در اینجا،پناه‌گاهم می‌دانند و من را بدون آنکه بدانم،می‌خوانند.و هیچ چیز برای من بدتر از این نیست.ناخودآگاه باعث می‌شود که خودم را سانسور کنم و مثل سابق نتوانم حرف‌های دلم را بزنم.اما راستش نمی‌خواهم به هیچ قیمتی اینجا را از دست بدهم.من اینجا می‌نویسم چون نوشتن را دوست دارم و از این طریق می‌توانم هم بنویسم و هم نوشته‌ی دیگران را بخوانم.از قضاوت آشناهای دنیای واقعی می‌ترسم.دوست ندارم بدانند چه در ذهنم می‌گذرد.نه برای آنکه در روابطم با آنان صادق نیستم،نه.من فقط دلم نمی‌خواهد جزئیات زندگی‌ام را آن‌ها بدانند.دوست ندارم بدانند که من خوشحالم یا غمگین.امید دارم یا نه.هیچی.مطلقاً دوست ندارم چیزی از خودم را با آنان به اشتراک بگذارم.

.

این هفته‌ای که گذشت را خوب نخوابیدم.پرش خواب داشتم و به زور بیدمشک و زعفران می‌خوابیدم..تپش قلبم برگشته بود و ضریان قلبم بالا بود.خلاصه که پِی داستان را که گرفتم دیدم از نزدیک شدن به ترم جدید آب می‌خورد..من می‌ترسم از رو به رو شدن با درس‌های این ترمم.ترم بسیا سنگینی هست.درس‌ها همه تخصصی‌اند و اگر با موفقیت این ترم را بگذرانم به شرایط خوبی بیشتر از لحاظ روحی می‌رسم و در این نقطه‌ای که هستم سلامت روحی‌ام از هر چیزی برایم از اهمیت بیشتری برخوردار است..اما خب نمی‌دانم چرا سهل‌انگارم و حواسم به خودم نیست.وقتی نماز عشا را خواندم،گریم گرفت.گفتم:« خدا شاید خیلی این مشکل از نظر آدمها کوچیک بیاد.از نظر خود سابقم هم کوچیک و بی‌اهمیته.این که بخوام از دانشگاه بترسم،خیلی چیز مسخره‌ایه.اما من می‌ترسم..بهم کمک کن،بهم توان بده که بتونم از پس این ترم به خوبی بربیام.تو فقط می‌تونی دستم رو بگیری.مثل همیشه دستم رو بگیر و بلندم کن.»

چند دقیقه بعد پیام «ف» را جواب دادم و گفتم:«ترم سختیه فکر کنم.خدا رحم کنه.»بهم گفت:«با همدیگه می‌تونیم استوار بمونیم.»و من چه قدر همراهی کسانی که همدردمان هستند،مزه می‌دهد.

 

پ.ن:به پاییز خوش‌بینم.به زمستون هم.به ادامه هزار و چهارصد خوش‌بینم.به آینده هم.به آینده برنامه‌هایی که شروع کردم هم امیدوارم.تنها نگرانیم اینه که تو این شلوغی‌های نیمه دوم سال خودم رو یادم بره و بیماریم دوباره برگرده.تصمیم دارم بیشتر به خودم،به خودم که سال‌هاست فراموشش کردم توجه کنم.چون تمام اون بی‌توجهی‌ها خوذش رو به شکل درد جسمی داره نشون میده و من رو خیلی نگران کرده..

پ.ن:«خدایا می‌خوانمت؛با دلی که اشتباهاتش از پا درش آورده.»

                                «ابوحمزه ثمالی»

سما نویس ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۳۳ ۶ ۱۲ ۱۷۱

نظرات (۶)

  • عین صاد
    شنبه ۲۷ شهریور ۰۰ , ۲۳:۰۷

    دقیقا امروز داشتم به همین موضوع فکر میکردم که اگه یکی از دوستام بیاد بگه فلان پست رو تو نوشتی، من چی جواب بدم و بعدش چه کنم.....

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۹ شهریور ۰۰، ۲۱:۳۷
      واقعاً من هم.
  • ویــ ـانا
    شنبه ۲۷ شهریور ۰۰ , ۲۳:۵۵

    عزیزم از پسش برمیای❤️

    و چقدر خوب که خوش بینی به آینده😍

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۹ شهریور ۰۰، ۲۱:۳۷
      ممنونم ویانا جون.تو هم موفق باشی همیشه.
  • آرا مش
    يكشنبه ۲۸ شهریور ۰۰ , ۰۰:۴۴

    شاید معدود کسانی باشن که براشون مهم نباشه افراد واقعی زندگیشون به دنیای وبلاگشون که حریم امنشونه راه پیدا کنن... ولی بهش فکر نکن و نذار از نوشتن جدات کنه 

    سما به وضوح میبینم قویتر شدی و آرامشت هم بیشتر شده 

    تو دختر بازنده بودن و کم آوردن نیستی :))

     

     

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۹ شهریور ۰۰، ۲۱:۳۶
      آرامش تو برا من همش کامنت بذار،خب؟
      من ذوق می‌کنم.
  • یاس ارغوانی🌱
    دوشنبه ۲۹ شهریور ۰۰ , ۲۱:۰۴
    درک میکنم من حتی وقتایی یه کسایی در دنیای مجازی رو هم نمیخوام که وبللاگم رو بخونند چه برسه به آشنا.

    ان شاءالله که به خوبی این ترم جدید رو میگذرونی . استرس طبیعیه بسپارش به خدا :)
    • author avatar
      سما نویس
      ۲۹ شهریور ۰۰، ۲۱:۳۶
      مرسی عزیزم:)ایشالله تو هم موفق بشی قشنگ:)
  • آقای آبی
    چهارشنبه ۳۱ شهریور ۰۰ , ۱۷:۴۵

    آرزوهای بهترین ها رو براتون دارم...

     

     

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.