a 59:الهی!نگاهی! :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


پسر یکی از دوست‌های خانوادگی‌مان که بیست و پنج سالش است،دوهفته پیش به کرونا دلتا مبتلا شد.با دوستانش یک سفر یک روزه به قزوین داشتند و آنجا انقدر حالش وخیم می‌شود که از آنجا با اورژانس به تهران می‌‌آید..هشتاد درصد ریه‌اش درگیر بیماری شده بود..پدر،مادر و خواهرش هم مبتلا شده بودند..آن‌ها در خانه قرنطینه شدند اما امیر علی به آی سی یو می‌رود..با لوله به او غذا می‌دادند.پدر و مادرش در ‌گوشه‌ی خانه افتاده بودند و یکی از افراد فامیل‌شان در به در کل داروخانه‌های تهران بود تا بتواند برای چهارنفرشان آمپول پیدا کند..مادر خانواده با اینکه حالش تعریفی نبود و ریه او هم هرچند کم اما به دلتا آلوده شده بود،هر روز نفس زنان با چندین لایه ماسک خود را به بیمارستان می‌رساند و پشت در آی سی یو منتظر می‌ماند..درصد هوشیاری امیر علی پایین آمده بود و یک هفته‌ای را در کما بود..اما آن یک هفته،یک هفته‌ی معمولی نبود.هر روزش هزار روز بود..به سختی می‌گذشت.تلفن که زنگ می‌خورد،قلبم از جا کنده میشد،اخبار مرگ و میر را که می‌خواندم پاهایم سست می‌شد.احساس می‌کردم تمام آرزوهایم برای این زندگی ارزش‌شان را از دست می‌دهند وقتی پای جان یک انسان درمیان باشد.چه رسد که آن،یک انسان جوان باشد،جوانی که برای مردنش خیلی زود است.این یک هفته خودم را و تمام آنچه از زندگی می‌خواستم را فراموش کردم و تا وقت خلوتی گیر می‌آوردم برای امیرعلی دعا می‌کردم..مامان یک شب تا نیمه‌های شب نماز خواند و برایش دعا کرد..گفت من مطمئنم حالش خوب میشود.برایش نذر کرد و گفت خدایا روی من را بگیر.این پسر را به مادرش دوباره ببخش...

من و مامان تا حالا امیر علی را ندیده‌ایم.حتی اسمش را هم تا قبل از این نمی‌دانستیم..فقط  تصور یک جوانِ بیست و اندی ساله در تخت بیمارستان که در کماست و مادرش هم پشت آن در هر روز از عمرش کم می‌شود،برای‌مان زجرآور بود..انگار کرونا،قلب‌هامان را به هم نزدیک کرده.انگار طاقت حتی یک سرفه‌‌ی هفت پشت غریبه را هم نداریم.انگار بخواهیم خودمان را به آب و آتیش بزنیم تا این لعنتی را از بین ببریم.اما!اما چه کنیم که کاری از ما مردمان معمولی برنمی‌آید.

دیروز ظهر غم سراسر وجودم را بلعیده بود.شک کردم که برای ادامه زندگی آماده‌ام یا نه..ترسیده بودم..از این قتل عام ترسیده بودم..این فکر که نکند یک روز از خواب بلند شوم و یکی از عزیزانم نباشد مثل خره به جانم افتاده بود و مرا رها نمی‌کرد.این که خودم فردا نباشم انقدر آزاردهنده نیست که من باشم و عزیزم نباشد.غصه دار عالم بودم و از صبحش که از خواب بلند شده بودم،از اتاقم بیرون نرفته بودم و در تختم غلت می‌خوردم..خبرها را می‌خواندم و قلبم فسرده شده بود که صدای مامان را شنیدم که بلند بلند با جیغ و گریه می‌گفت:«خدایا!شکرت.خدایا!شکرت!»بعد هم در اتاقم را باز کرد و گفت:«امیر علی!امیر علی!چشماش رو باز کرد..غذا هم خورده و به لوله ها هیچ احتیاجی نبوده..خدایا شکرت!خدایا شکرت.ایشالا زودتر خوب خوب بشه که من برم نذرم رو ادا کنم...خدایا شکرت.»

مامان تا شب هر چند دقیقه یک بار چشمانش از اشک،پر و خالی می‌شد و خدا را شکر می‌کرد.

من هم خیلی خوشحال بودم،خیلی زیاد.البته که امیرعلی هنوز کامل بهبود پیدا نکرده اما باز هم جای شکرش باقیست.

پ.ن:الهی!روزگار سختی شده.بیشتر هوامون رو داشته باش.

پ.ن:عنوان را از پیج یک عزیزی که دوست داشتم،کپی کردم.

سما نویس ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۱ ۹ ۲۱ ۳۶۷

نظرات (۹)

  • آرا مش
    جمعه ۲۲ مرداد ۰۰ , ۲۲:۱۱

    چقدر دلگرم شدم

    خدایا شکرت...

    همین روزنه های امید زنده نگهمون میداره

    خدایا شکرت...

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ مرداد ۰۰، ۱۷:۴۲
      واقعاً.تا صبح هم خدا را شکر کرد کمه.
  • یاس ارغوانی
    جمعه ۲۲ مرداد ۰۰ , ۲۲:۱۷

    خداروشکر خداروشکر 

    یه غصه که تلخ بود با پایان خوش‌تموم‌ شد:)

    خداروشکر :)

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ مرداد ۰۰، ۱۷:۴۱
      واقعاً هم خداروشکر.
  • بهار زاد
    جمعه ۲۲ مرداد ۰۰ , ۲۲:۵۵

    خدا رو شکر که حالشون بهتر شده. ان‌شاءالله کاملا خوب بشن و برگردن پیش خونواده...

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ مرداد ۰۰، ۱۷:۴۱
      بلی.بلی.ایشالله.
  • امیررضا ...
    شنبه ۲۳ مرداد ۰۰ , ۱۱:۵۲

    خداروشکر♥️

    انشاالله که همیشه حال همه خوب باشه،و خب تنها راه رفتن این ویروس هم رعایت کردنه،انشاالله که مشکلی نه برای مشا و خانوادتون و نه امیرعلی و خانوادش پیش نمیاد💙💙💙

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۳ مرداد ۰۰، ۱۷:۳۹
      آره واقعاً هم همینه..ایشالله شما هم در پناه حق سالم و سلامت باشید.
  • بهی ستوده
    شنبه ۲۳ مرداد ۰۰ , ۱۶:۴۰

    خداروشکر که حالش خوب شد

    واقعا روزهای سختی را سپری می کنیم همگی

  • توکــا (:
    يكشنبه ۲۴ مرداد ۰۰ , ۱۴:۴۹

    الهییییی شکر 

    خدا خودش کمک کنه حال همه ی مردم ایران خوب بشه ...

  • Fateme :)
    چهارشنبه ۲۷ مرداد ۰۰ , ۱۲:۱۱

    آخی...چقدر قشنگ....

    برای من که حتی هییییچ تصور و آشنایی هم ندارم، یه خبر خوبِ خوشحال کننده بود:)

    • author avatar
      سما نویس
      ۳۰ مرداد ۰۰، ۱۸:۵۱
      :))))))))تنت همیشه سلامت.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.