یک همکلاسیای دارم که دو سه سالی از من بزرگتر است.خودش میگفت پشت کنکوری بوده است و بعد از سه سال به دانشگاه آمده.راستش را بخواهید خیلی ازش خوشم نمیآید.از آن آدم هاییست که باید با او مراوده داشته باشی تا به دلت بنشیند و درستتر آنست که بگویم از من خیلی دور است.حتی یک بار هم زمان حضوری بودن دانشگاه با هم دعوایمان شد و من از خجالتش درآمدم چون آن روزها اوایل بیماریام بود و در حال انکار بودم و حوصلهای برایم نمانده بودو بعد اینکه آن موضوعی که او با من سرش بحث میکرد،به او هیچ ربطی نداشت و او خودش را مثل قاشق نشسته انداخته بود وسط ماجرا.
خلاصه بگویم که خانم میم دختر زرنگ ورودی ما نیز هست اما آنقدر آروم است که شاید به نظر نیاید.اما اگر کمی در رفتارش ریز شوی،متوجه میشوی که بسیار منضبط و زرنگ است.در تمامی کلاسها سراپا گوش است و حتی در کسلکنندهترین کلاس ها نیز فعالیت کلاسی دارد و میکروفونش را روشن میکند و سوال میپرسد.
امروز سر یکی از همان کلاسهای حوصله سر بر بودیم،ساعت هم پنج بعدازظهر بود و من حسابی خسته بودم.خستگی روحی و جسمی با هم و میتوانم بگویم که طبق روال همیشگی روحم دردمند بود و آزرده.داشتم به خودم فکر میکردم و اتفاقاتی که امسال از سر گذراندم،به خودم و تمام اطرافیانم فکر کردم و راستش را بخواهم بگویم به کسی که قبلتر ها عاشقش بودم فکر کردم و در گیر و دار با خودم و افکارم بودم که خانم میم میکروفونش را روشن کرد و از استاد سوال پرسید.نمیدانم چرا اما خانم میم من را به یاد خودم انداخت.به یاد روزهایی که این افسردگی لعنتی را نداشتم،روزهایی که تا این اندازه فکر نمیکردم و رها بودم،روزهایی که من هم مثل او فعال بودم و بسیار درس میخواندم و زبانزد بودم،روزهایی که من هم منضبط بودم و در حوصلهسربرترین کلاسها سراپا گوش بودم.روزهایی که حالم خوب بود و خوشحال بودم،روزهایی که امیدوار بودم و ادامه میدادم و ادامه میدادم و از کسی واهمهای نداشتم.روزهایی که حس کافی بودن نسبی را داشتم و مدام خودم را سرزنش نمیکردم.
راستش را بخواهید خانم میم حرف تلخی به من زده بود که با او دعوایم شد و به او توپیدم اما امروز که شادی و نشاطش چشمم را گرفت،امروز که بعد از دو سال متوجه شدم او خود من است در سالهای گذشته،احساس کردم انگیزه گرفتم و نور امیدی در قلبم روشن شد که برگردم به همان روزهای قبلی و دوباره بسازم.هرچند این روزها مدام در حال بازسازی اتفاقات خوب خودم در گذشته ام و سعی در پیشرفت دارم اما خانم میم مثال عینی بود تا بتوانم خودم را در رقابت با خود دوسال گذشتهام بیندازم.
امشب دیگر از خانم میم به خاطر آن حرفش کینه ندارم،امشب برایش آرزوهای خیر میکنم و دعایش میکنم که هرچند ناخواسته اما نور امید را در قلبم تاباند.او آشنای دوریست که حال خوش امروزم میان تمام ناخوشیها را مدیونش هستم.
پ.ن:با پاهای زخمی دوباره بلند میشوم.
نظرات (۸)
Fatemeh Karimi
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۰۰:۲۷چه زیبا که از اتفاقات و خاطرات دلنچسب هم امید می گیری، تو چنین خوب چرایی؟ :)
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۰۸:۰۳بهی ستوده
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۱۰:۰۹چقدر حست خوب بود دوست جان
من حتی پست رو لایک کردم بخاطر حس خوبی که گرفتم
میدونی خوشگلم نگاه متفاوت آدم ها به زندگی گاهی به حسی شبیه افسردگی تبدیل میشه
ما فکر میکنیم افسرده ایم در حالی که نیستیم
نمیدونم چطوری برات توضیح بدم
اما بدون اتفاق هایی که تو زندگی آدم می افته خیلی وقتا آدم رو تغییر میده
از رابطه و احساس گذشته حرف زدی خودت
اگر از تو بپرسن بعدش چقدر تغییر کردی چه جوابی میدی؟؟
ی چیز دیگه هم بگم و برم
هیچ وقت سعی نکن به گذشته خودت برگردی
سعی نکن بشی یکی شبیه دوسال پیش خودت
چون هیچ وقت نمیشی
اما می تونی ی ورژن جدید از خودت بسازی
بسیار قوی تر و امیدوار تر
موفق باشی
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۱۹:۱۴آقای آبی
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۱۲:۴۵یادت خود خوبت یا بهتره بگیم بهترت افتادی و میخوای به سمتش حرکت کنی.
گاهی آدم فقط به به تلنگر نیاز داره :)
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۱۹:۱۵توکــا (:
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۱۴:۱۳چرا با دختر مردم دعوا کردی:دی
من چی بگمت آخه :دی
.
.
.
زندگی همه ما در برهه های مختلف به خودش چیزاهایی رو میبینه که قبل تر ها یه کسایی تجربه اش کردن !دلیل اینکه میگن از تجربه های دیگران درس بگیرید همینه دختر خوب !
زندگی های هممون سراسر تجربه های خوب و بد ! تنها خوبیش اینه که ما بتونیم خودمونو بسازیم ...
ان شاءالله همیشه خوشحال ببینمت! امیدواری درونت همیشه بدرخشه قشنگم
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۱۹:۱۷فاطیما ...
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۱۷:۰۹چه خانم میم خوبی که شما رو یاد قبل انداخت :)
امیدوارم بازم حالتون مثل خانم میم بشه :)))
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۱۹:۱۷🍃. Narges
سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۹ , ۱۷:۳۱منم این رو تجربه کردم دعوا و یه بحث که باعث شده از طرف بدم بیاد ولی همون حرف اون فرد یا دعوا باعث شده چندین زمان بعدش ازش بابت اون حرف و کار متشکر باشم :)
امیدوار حالتون عالی باشه:)
سما نویس
۱۹ اسفند ۹۹، ۱۹:۱۷فآطم ..
پنجشنبه ۲۱ اسفند ۹۹ , ۲۳:۱۶به قول فاطمه
تو چنین خوب چرایی :)؟
سما نویس
۲۲ اسفند ۹۹، ۰۰:۵۷یک غریبه
چهارشنبه ۴ فروردين ۰۰ , ۱۶:۲۵این خانم های میم کلا خیلی خوبن :)
من گاهی حتی ردهایی از "من" قبلیم که حالش خوب بود رو یه جاهایی میبینم(مثلا یک چت قدیمی با یک نفر، یا یک خریدی که قبلا با حول خوب کرده بودم) کلی دلتنگ اون "من"ام میشم. انگار اون من مثل یک جوهر پاشیده به دیوار زندگیم و هر وقت دارم گم میشم یادم میاره کی بودم و چی بودم!
خدا حفظشون کنه خانم های میم رو.
ضمنا خیلی زیبا نوشتی :)
سما نویس
۵ فروردين ۰۰، ۱۸:۵۶