a 70:اسم این چالش یادم نیست. :: از بندگی زمانه آزاد تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
به زودی حالمان خوب می‌شود.


 

این تصویر را حتی اگر یک عکاس غیر حرفه‌ای هم ببیند،کلی ایراد می‌گیرد.نه اینکه وسواسی باشد،نه.تصویر پر از ایراد است.کادر بندی‌اش درست نیست.معلوم نیست سوژه چه چیزی‌ست؟کتاب‌خانه‌ که کج افتاده است یا کفش‌هایِ نو پای عکاس؟شاید هم لباسِ تنش؟معلوم نیست.

البته فرش زیر پایش هم قشنگ است.شاید اصلاً هدف از گرفتن این عکس همین باشد که فرش معلوم شود و کتاب‌خانه و کفش همه‌اش بهانه باشد.

اما برای کسی که این عکس را ثبت کرده،پر از حس قشنگ است.پر از حس شروع،پر از حس امید به زندگی‌ست.وقتی پایِ حس خوب درمیان باشد دیگر میزانسن،کادر بندی و هر چه که مربوط شود به عکس و عکاسی زیر سوال می‌رود.دیگر چه فرقی میکند یک عکاس حرفه‌ای آن را ثبت کرده باشد یا یک آماتور که جز لنز دوربین گوشی،پشت لنز دیگری قرار نگرفته باشد.اصلاً گاهی از نظرم سوژه هم اهمیت خودش را از دست می‌دهد و آن حسی که از پشت دوربین،یعنی عکاس دریافت می‌شود،اهمیت بیشتری دارد.عکس‌ها با آدم‌ها صحبت می‌کنند.می‌شود از دیدن یک عکس متوجه شد عکاسش آن لحظه حالش خوش بوده یا ناخوش؟سر کیف بوده یا سازش ناکوک بوده.اصلاً برتری عکس نسبت به فیلم برای من همین است.عکس‌ها در سکوت حرف‌هایی را انتقال می‌دهند که فیلم‌ها با هزار جار و جنجال از انتقالش باز می‌مانند.

من عکاس این عکسم.صاحبّ این عکس کج و کوله من هستم.سه ساعت بیشتر نیست که ثبتش کردم،در یکی از کتاب‌فروشی‌های تهران که یک ماه است افتتاح شده،کنار قفسه‌ی «نقد ادبی».قبلش از سردردهایِ وحشتناکی که به بدنم حمله می‌کرد،داشتم جان می‌دادم و برای فرار از خوردن قرص از خانه زدم بیرون و اول به این فکر کردم که بهتر است چیزی بخورم و اولین گزینه،قهوه فروشی سر کوچه بود.قهوه‌هایش دقیقاً مطابق میل من است.نه آنقدر سرد است که دلت را گرم نکند نه آنقدر گرم است که سقف دهانت را بسوزاند و تا یک هفته خوردن هر چیزی را برایت حرام کند.نه آنقدر تلخ است که زهرمار باشد،نه آنقدر شیرین که بزند زیر دلت.اندازه‌ی اندازه است.خیلی شلوغ نیست.یک فضای دو در دو است داخل یک نان فروشی.قهوه را از پیشخون که رو به خیابان است سفارش می‌دهی و چند دقیقه طول می‌کشد تا آماده شود.صاحبانش،دو پسر جوان نه چندان خوش‌رو هستند.اما تحمل اخلاق‌شان به خوش‌مزگی طعم قهوه می‌ارزد.

مقصد بعدی،همین کتاب‌فروشی بود.این کتاب فروشی دو طبقه داشت که طبقه دومش به دردِ من نمی‌خورد،لوازم‌التحریر فروشی بود و من اصلاً اهلش نیستم.اما طبقه اولش،بهشت من بود.بعد از مدت‌ها رفته بودم کتاب‌فروشی و حالم خوب شده بود.راستش تا حدی هم به خودم افتخار کردم که خیلی از کتاب‌ها رو خوندم.ترسیدم از اینکه نکنه به قدر کافی ازشون بهرمند نشده باشم اما به هر صورت مهم این بود که در هر دوره زمانی که نیاز بوده،مطالعه‌شون کردم.خلاصه میون قفسه‌ها می‌چرخیدم و وقتی به «ادبیات جهان»و «تازه‌های نشر»می‌رسیدم،توقف می‌کردم و مشغول می‌شدم.

سه کتاب خریدم که وقتی تموم‌شون کردم،به بخش«کتاب‌خانه سما» اضافه‌ می‌کنم.یکی از اون‌ها از نویسنده محبوبم هستش و خب آگاهم به اینکه با چه ادبیاتی آشنا هستم اما دو کتابِ دیگه نویسنده‌های معروف اما برای من ناآشنا هستند و این برای من بعد از مدت‌ها جذاب‌تر هست.

ایستگاه بعدی جهت زیبا‌ ساختن جمعه‌ای که با سردرد و اضطراب گذشت،پیاده روی کردن بود.خدا لطف کرد و پنج کیلومتر راه رفتم.شاید هم بیشتر.اما خلاصه که غم و غصه‌های هفته رو به طبیعت سپردم و خودم برگشتم.خودم با حس امید و دوباره شروع کردن برگشتم.

پ.ن:من اهل شرکت کردن تو چالش نیستم.این عکس هم امروز گرفتم و بعدش فکر کردم می‌تونه به دردِ این چالش بخوره.با یک تیر دو نشون زدم و هم دعوت آرامش عزیزم رو با کمال میل پذیرفتم،هم  بعد از مدت‌ها از روزانه‌هام نوشتم.

پ.ن:دعا فراموش نشه.

سما نویس ۲۳ مهر ۰۰ ، ۲۲:۳۴ ۵ ۱۴ ۲۳۴

نظرات (۵)

  • آرا مش
    جمعه ۲۳ مهر ۰۰ , ۲۳:۳۸

    وای سما نمی‌دونی چقدر این پستت به دلم نشست حالا نه بخاطر اینکه من دعوتت کردما، اصلا یه جور خوشمزه و حال‌خوب‌کنی بود...

    چقدرم عکست خوشگله واقعا تک‌تک چیزای عکست حال آدمو خوب میکنن و ترکیبشون کنار هم بینظیر شده... من که کلی انرژی ازت گرفتم 

    ممنون که به دعوتم لبیک گفتی😘😘

    اسم چالش هم «با ساده‌ترین وسایل و در ساده‌ترین شرایط ولی حال‌خوب‌کن»

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۴ مهر ۰۰، ۰۹:۵۵
      عزیزمی.باعث افتخاره بندست که از طرف شما دعوت شدم.
      خوشحالم که حس خوب منتقل کردم.ایشالله همیشه بتونم این کار رو با نوشته هام انجام بدم.اما خب زندگیه دیکه یه وقتایی اوج،یه وقتایی هم زیر.
  • هومن ...
    شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۱:۲۹

    این پست پر از حال خوب با توصیفی دلنشین بود و منم ناخو‌اگاه آروم گرفتم. ممنونم.

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۴ مهر ۰۰، ۱۶:۲۷
      ممنونم از شما که خوندین:)
  • یاس ارغوانی🌱
    شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۴:۰۳

    آقا قبول نیست! با اینکه سادس ولی خیلی قشنگه

    نه نه با این که خیلی چشم و دل نوازه ولی ساده و خوبه و بیسته :*)

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۴ مهر ۰۰، ۱۶:۲۸
      مرسی یاسی عزیز:)خوشحالم پسندت بوده.
  • منور الذهن
    سه شنبه ۲۷ مهر ۰۰ , ۰۲:۳۹

    چقد بلاگ تون با کلاس شده

    خصوصا با این عکسی که برا این پست گذاشتین:)

    و خب یعنی خونه داره هرچه بیشتر شبیه صاحبش میشه و ظرف شبیه مظروفش:))

    تبریک میگم بهتون

    حقیقت اینه که اینجا دیگه جای ما نیست:/

    انگار دم در بلاگ تون یه تابلو زدن که اینجا مخصوص قشر فرهیخته است.بقیه اجازه ورود ندارن:))

    • author avatar
      سما نویس
      ۲۷ مهر ۰۰، ۰۸:۰۷
      دست شما درد نکنه.قبلا یعنی بی کلاس بود؟
      /
      اختیار دارید.ممنونم از حسن نظر شما.بلاگ من،بلاگی برای همه:)))))))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

آماده برای سفر روحی.برای پرواز،برای اوج گرفتن،برای تلاش،برای«رسیدن».برای شکست خوردن و از نو بلند شدن و شروع کردن،برای پذیرفتن خلاهای روحی،برای زشتی ها و زیبایی های دنیوی.برای یکی شدن با خدا.